احتیاجی به خرید نداشتم اما به خیابان رفتم میدانستم به چیزی احتیاج ندارم اما ...

-----------
🍒🌱احتیاجی به خرید نداشتم اما به خیابان رفتم. می‌دانستم به چیزی احتیاج ندارم اما می‌خواستم کمی بین انسان‌های دیگر خودم را ببینم یا چه می‌دانم مثلا گربه‌ای را در خیابان نوازش کنم و برایش غذایی بخرم. در فروشگاه کارتم را به فروشنده دادم و منتظر ایستادم. دلم میخواست اسمم را صدا بزند و رمز کارتم را بپرسد. شاید حالم را هم می‌پرسید و چند جمله‌ای حرف میزدیم. از شانس من مشغول تماشای فوتبال بود و رمز را هم خودم زدم. کاش حداقل می‌دانستم کدام تیم کوفتی‌ای بازی دارد. لعنتی! باید یک جایی باشد که بروی و گلویی تازه کنی و مثل فیلم‌ها بارمن از تو بپرسد: سخت میگذره هان؟ تو هم اول خودت را بیخیال نشان بدهی اما بعد حسابی گپ بزنی، بی‌دغدغه، بی‌قضاوت. بعد هم اسمش را بپرسی و او هم اسمت را بپرسد. چند جمله‌ای هم راجع به خودت حرف بزنی. می‌دانی که! همه دوست دارند چند جمله‌ای هم شده راجع به خودشان حرف بزنند. باور کن همه دوست دارند.🌱🍒
.
.
.
دیدگاه ها (۲)

🍒🌱بگیر از من این هر دو فرمانده را«دل عاشق» و «عقل درمانده» ر...

#فاضل_نظری 🍒🌱ای عشق ، دل دوباره غبار هوس گرفتاز من گلایه کرد...

ای ماه

مرگ درماه

دختر سایه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط