چشمانم به خون نشستهاند نمیخواهی بیای جانم به فدایت ت
چشمانم به خون نشستهاند ، نمیخواهی بیای جانم به فدایَت؟ تیرگی قلبم دنیایَم را سیاه و سفید کرده ، نمیخواهی بیای و مرا زیر نوازشت هایَت ببوسی.. میتوانم با قاطعیت بگویَم در آن زمان گرمای قلبم دوده هایَش را به نابودی واصل میکند و خبری از سیاهیی نخواهد بود.. تو فقط بیا..
- ۲.۷k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط