کاش میتونستم به سالهاپیش برگردم
کاش میتونستم به سالهاپیش برگردم
به اون روزهاییکه تونسته بودم از بزرگترین ناممکن زندگیم عبور کنم وباسربلندی به خودم بگم دیدی تو ازپس کاری براومدی که واقعا انجامش تقریبامحاله من اونروزا بقدری سرشار بودم از امید به زندگی و حس خوب دوست داشتن من اون روزا رو دوران طلایی زندگیم میدونم ...
اما یه اتفاق تلخ مزه تمام اون روزها وحتی اینده امو نابود کرد اتفاقی که زیباترین وفراموش نشدنی ترین لحظات عمرمو رقم زد اما ناگهان قلبمو تکه تکه کرد روحمو به درد اورد و هرچه تلاش کردم برای بهبودش بی حاصل بود ...
ازروزیکه فهمیدم همه چیز دیگه خیلی وقته تمام شده فقط بعنوان یک جاندار نفس میکشم وگاهی هم اندگ تحرکی دارم برای من این درد بقدری بزرگ وطاقت فرسابود که میل زندگی کردن را در من کشت تا مدتهاپیش خیال میکردم بالاخره اون میادومنواز این بیهوده زیستن نجاتم میده فکرمیکردم اونم شب وروزش شده فکروخیال من اما اینطور نبوداون از فردای رفتنش فراموشم کرده بود ومن خوشباورانه سالهای زیادی را سرگرم به سوگ نشستن برای کسی بودمکه وقتی من داشتم از تب غم مبودنش میسوختم اون با نفرتی
قلبی داشته بامن میجنگیده وارزوی مرگمو داشته ...
من یه وقتایی مثل همین امروز وهمین الان اونقدر دلم براش تنگ میشه که حاضرم تمام عمرمو بدم برای دیدنش اما اون ....
خانبیان
.
به اون روزهاییکه تونسته بودم از بزرگترین ناممکن زندگیم عبور کنم وباسربلندی به خودم بگم دیدی تو ازپس کاری براومدی که واقعا انجامش تقریبامحاله من اونروزا بقدری سرشار بودم از امید به زندگی و حس خوب دوست داشتن من اون روزا رو دوران طلایی زندگیم میدونم ...
اما یه اتفاق تلخ مزه تمام اون روزها وحتی اینده امو نابود کرد اتفاقی که زیباترین وفراموش نشدنی ترین لحظات عمرمو رقم زد اما ناگهان قلبمو تکه تکه کرد روحمو به درد اورد و هرچه تلاش کردم برای بهبودش بی حاصل بود ...
ازروزیکه فهمیدم همه چیز دیگه خیلی وقته تمام شده فقط بعنوان یک جاندار نفس میکشم وگاهی هم اندگ تحرکی دارم برای من این درد بقدری بزرگ وطاقت فرسابود که میل زندگی کردن را در من کشت تا مدتهاپیش خیال میکردم بالاخره اون میادومنواز این بیهوده زیستن نجاتم میده فکرمیکردم اونم شب وروزش شده فکروخیال من اما اینطور نبوداون از فردای رفتنش فراموشم کرده بود ومن خوشباورانه سالهای زیادی را سرگرم به سوگ نشستن برای کسی بودمکه وقتی من داشتم از تب غم مبودنش میسوختم اون با نفرتی
قلبی داشته بامن میجنگیده وارزوی مرگمو داشته ...
من یه وقتایی مثل همین امروز وهمین الان اونقدر دلم براش تنگ میشه که حاضرم تمام عمرمو بدم برای دیدنش اما اون ....
خانبیان
.
۱۴.۳k
۱۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.