من به اندازهٔ غم های دلم پیر شدم
من به اندازهٔ غم های دلم پیر شدم
از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم
عقل میخواست که بعد از تو جوان باشم و شاد
من ولی با غَمِ عشقِ تو زمین گیر شدم
بعد تو شادترین رخت تنم مشکی شد
طعنه ها خوردم و پیش همه تحقیر شدم
کاش میکشت مرا عشق تو اینبار اما
من اسیرم که چنین تابع تقدیر شدم
عشق برگشت انالحق زند اما بی تو
دید در حنجره اش بغض گلو گیر شدم
تا شدم رود تو هم صخره شدی در راهم
بی صدا ماندم و با درد تو تبخیر شدم...
@Lovebandar
از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم
عقل میخواست که بعد از تو جوان باشم و شاد
من ولی با غَمِ عشقِ تو زمین گیر شدم
بعد تو شادترین رخت تنم مشکی شد
طعنه ها خوردم و پیش همه تحقیر شدم
کاش میکشت مرا عشق تو اینبار اما
من اسیرم که چنین تابع تقدیر شدم
عشق برگشت انالحق زند اما بی تو
دید در حنجره اش بغض گلو گیر شدم
تا شدم رود تو هم صخره شدی در راهم
بی صدا ماندم و با درد تو تبخیر شدم...
@Lovebandar
۲.۷k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳