نشست ذائقه ی میز را مرتب کرد

نشست، ذائقه ی میز را مرتب کرد
کشید پرده وُ، آویز را مرتب کرد

به گونه هاش گل انداخت،شانه بر گیسو
بساطِ وسوسه انگیز را مرتب کرد

رُزِ سیاهی بر سینه ی چپش چسباند
انارِ شهدِ شررخیز را مرتب کرد

نشست و سورمه خورانید”آهوانش” را
“غزالَکانِ غم انگیز” را مرتب کرد

کلونِ در که صدا کرد، گِردِ خود چرخید
از اینکه؛ هر چه وُ هر چیز را مرتب کرد!

جلوی پای تو هر برگِ زرد را برداشت
بهار، سفره ی پاییز را مرتب کرد…
دیدگاه ها (۰)

یه نفر خوابش میاد واسه ی خواب جا ندارهیه نفر یه لقمه نون برا...

در کودکی از تکلیف می ترسیدیم،و اکنون از بلاتکلیفی…!کسی را از...

همیشه اونی که عاشقترهیکم بیشتر حساسهیکم زیادتر بغض میکنهیکم ...

پنجشنبه هست شاخه گلي بفرستيم براي تموم آنهايي كه در بين ما ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط