نشست، ذائقه ی میز را مرتب کرد
نشست، ذائقه ی میز را مرتب کرد
کشید پرده وُ، آویز را مرتب کرد
به گونه هاش گل انداخت،شانه بر گیسو
بساطِ وسوسه انگیز را مرتب کرد
رُزِ سیاهی بر سینه ی چپش چسباند
انارِ شهدِ شررخیز را مرتب کرد
نشست و سورمه خورانید”آهوانش” را
“غزالَکانِ غم انگیز” را مرتب کرد
کلونِ در که صدا کرد، گِردِ خود چرخید
از اینکه؛ هر چه وُ هر چیز را مرتب کرد!
جلوی پای تو هر برگِ زرد را برداشت
بهار، سفره ی پاییز را مرتب کرد…
کشید پرده وُ، آویز را مرتب کرد
به گونه هاش گل انداخت،شانه بر گیسو
بساطِ وسوسه انگیز را مرتب کرد
رُزِ سیاهی بر سینه ی چپش چسباند
انارِ شهدِ شررخیز را مرتب کرد
نشست و سورمه خورانید”آهوانش” را
“غزالَکانِ غم انگیز” را مرتب کرد
کلونِ در که صدا کرد، گِردِ خود چرخید
از اینکه؛ هر چه وُ هر چیز را مرتب کرد!
جلوی پای تو هر برگِ زرد را برداشت
بهار، سفره ی پاییز را مرتب کرد…
۷.۸k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.