من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعرِ سپیدم هرشب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود ِ تنهای خودم
بی خبر از خطر و زخم زمین می خوردم
فارغ از درد و غم و وحشت فردای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خندهی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم!🌹☺️☺️☺️
ممنون ازلایک وکامنت شماعزیزدل😍🤩😘😘
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعرِ سپیدم هرشب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود ِ تنهای خودم
بی خبر از خطر و زخم زمین می خوردم
فارغ از درد و غم و وحشت فردای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خندهی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم!🌹☺️☺️☺️
ممنون ازلایک وکامنت شماعزیزدل😍🤩😘😘
۱۲۶.۸k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳