اغوش مرگ
# اغوش مرگ
پارت ۱
لیدیا ویو
به دروازه جهنم که رسیدم هر چهار تا روحی که امروز با خودم قرار بود بیارم رو فرستادم داخل دوتاشون قرار بود برن طبقه پنجم یکیشون طبقه سوم اون یکی طبقه هفتم. خوب این از این بعدی چیه؟؟ باید برم دیدن جبرئیل خوبه این آخرین کاره اینو انجام بدم دیگه بعدش آزادم میتونم برم زمین و یه چرخ این اطراف بزنم خیلی وقت نرفتم برج ایفل ۱ ساعتی میرم و برمیگردم.
.
.
.
.
لیدیا: با من کاری داشتین؟؟
جبرئیل: اوه سلام دیدیا آره درسته یه کار واجب باهات دارم امشب راس ساعت ۱:۴۰ دقیقه بامداد بروکره جنوبی شهر سئول منطقه گانگنام اونجا قراره یک پسر ۲۴ ساله در اون ساعت خودکشی کنه بعد از خودکشی اون تو مسئولی روحش رو برداری و با خودت بیاری متوجه هستی که چی میگم؟؟
لیدیا: ولی این خیلی راحته بهتر نیست اینو به یکی از کارآموزا بسپرین کاری که من دارم خیلی واجبتره ها؟؟!!
جبرئیل: این پنجمین دفعهای که خودکشی میکنه هر دفعه هم هر فرشتهای رو فرستادم روحش رو بیاره اون رو به زندگی برگردونده انگار که همه فرشتهها را عاشق خودش کرده با کمال احترام و عشق اون رو به زندگی برگردوندن تو تنها مهره شانس منی اگه تو هم اشتباه کنی خودم شخصاً میرم و روحش رو میارم.
لیدیا: خلاف قوانین هیچ فرشته حق اینکه عاشق یک انسان بشه رو نداره و اینکه اون ۵ تا فرشته دیگه چی شدن؟؟
جبرئیل: به خاطر گناهی که مرتکب شدن مجازات شدند تو هم باید مراقب باشی اگر تو هم مرتکب اشتباه بشی مجازات میشی حتی اگر عزیز کرده خدا باشی!!
لیدیا: ولی مجازات این عشق بریده شدن بالهامونه این یعنی الان اونها به عنوان یک انسان دارند روی زمین زندگی میکنند؟؟
جبرئیل: همینطوره حالا به من بگو مطمئنی که اشتباه نمیکنی و مرتکب گناه نمیشی؟؟
لیدیا: متاسفم جبرئیل ولی من هیچ علاقهای به عشق و عاشقی ندارم و هیچ وقتم عاشق یک انسان فانی نمیشم مطمئن باش روحشو با خودم میارم من مثل اون پنج تا فرشته احمق دیگه عاشق نمیشم.
جبرئیل: امیدوارم همینطور باشه که میگی وگرنه تو بد دردسری میافتی.
لیدیا: خوب حالا اسمش چیه؟؟
جبرئیل: مین یونگی
لیدیا: جالبه مثل اینکه قراره حسابی سرگرم بشم
جبرئیل: خوبه حالا برو منتظر کارت باش میتونی بری من دیگه کاری باهات ندارم.
لیدیا: باشه خدانگهدار
پارت ۱
لیدیا ویو
به دروازه جهنم که رسیدم هر چهار تا روحی که امروز با خودم قرار بود بیارم رو فرستادم داخل دوتاشون قرار بود برن طبقه پنجم یکیشون طبقه سوم اون یکی طبقه هفتم. خوب این از این بعدی چیه؟؟ باید برم دیدن جبرئیل خوبه این آخرین کاره اینو انجام بدم دیگه بعدش آزادم میتونم برم زمین و یه چرخ این اطراف بزنم خیلی وقت نرفتم برج ایفل ۱ ساعتی میرم و برمیگردم.
.
.
.
.
لیدیا: با من کاری داشتین؟؟
جبرئیل: اوه سلام دیدیا آره درسته یه کار واجب باهات دارم امشب راس ساعت ۱:۴۰ دقیقه بامداد بروکره جنوبی شهر سئول منطقه گانگنام اونجا قراره یک پسر ۲۴ ساله در اون ساعت خودکشی کنه بعد از خودکشی اون تو مسئولی روحش رو برداری و با خودت بیاری متوجه هستی که چی میگم؟؟
لیدیا: ولی این خیلی راحته بهتر نیست اینو به یکی از کارآموزا بسپرین کاری که من دارم خیلی واجبتره ها؟؟!!
جبرئیل: این پنجمین دفعهای که خودکشی میکنه هر دفعه هم هر فرشتهای رو فرستادم روحش رو بیاره اون رو به زندگی برگردونده انگار که همه فرشتهها را عاشق خودش کرده با کمال احترام و عشق اون رو به زندگی برگردوندن تو تنها مهره شانس منی اگه تو هم اشتباه کنی خودم شخصاً میرم و روحش رو میارم.
لیدیا: خلاف قوانین هیچ فرشته حق اینکه عاشق یک انسان بشه رو نداره و اینکه اون ۵ تا فرشته دیگه چی شدن؟؟
جبرئیل: به خاطر گناهی که مرتکب شدن مجازات شدند تو هم باید مراقب باشی اگر تو هم مرتکب اشتباه بشی مجازات میشی حتی اگر عزیز کرده خدا باشی!!
لیدیا: ولی مجازات این عشق بریده شدن بالهامونه این یعنی الان اونها به عنوان یک انسان دارند روی زمین زندگی میکنند؟؟
جبرئیل: همینطوره حالا به من بگو مطمئنی که اشتباه نمیکنی و مرتکب گناه نمیشی؟؟
لیدیا: متاسفم جبرئیل ولی من هیچ علاقهای به عشق و عاشقی ندارم و هیچ وقتم عاشق یک انسان فانی نمیشم مطمئن باش روحشو با خودم میارم من مثل اون پنج تا فرشته احمق دیگه عاشق نمیشم.
جبرئیل: امیدوارم همینطور باشه که میگی وگرنه تو بد دردسری میافتی.
لیدیا: خوب حالا اسمش چیه؟؟
جبرئیل: مین یونگی
لیدیا: جالبه مثل اینکه قراره حسابی سرگرم بشم
جبرئیل: خوبه حالا برو منتظر کارت باش میتونی بری من دیگه کاری باهات ندارم.
لیدیا: باشه خدانگهدار
۵.۸k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.