هِی عزیز کرده...
هِی عزیز کرده...
چقدر زود گذشت!
گذشت صبح هایی که با مالکیت روزِ جدیدمون و شروع میکردیم. گذشت خنده هامون،قهر کردنامون .
دیوونه بازیامون و یادته؟ تو دسشویی مدرسه باهات چت میکردم. جلو مامان بابام با تلفن باهات صحبت میکردم. حالا که بهش فکر میکنم چه ریسکایِ بزرگی:)
تو که نفسی،تو که زندگی و قلبی.. جنگ چرا؟ خانوادَت ما رو از هم جدا کردن؟ هیچ کدوم این و نمیخواستیم ژنرال.
اذیت شدی؟ با هر خبری که بهم میرسید من هزار برابر تو عذاب میکشیدم. خیلی سخته.. تو هیچی از من خبر نداری مگه نه؟ میدونم برایِ این حالِت بهتره که فکر میکنی من تو رو فراموش کردم .
شونزده سالِت کامل شد نه؟
شادی متاسفه که کنارِت نیست تا با هَم بخندیم. شادی تضادِ اسمش داره زندگی میکنه.
من از عید منتظرت بودم. گفتی تابستون میام. با چه ذوقی روزارو میشمردم تا بیای. اون موقع حداقل زمانِ مشخصی بهم داده بودی. کی فکرشو میکرد به اینجا برسیم؟ کی فکرشو میکرد به خاطر تو صمیمی ترین دوستام ولم کنن؟ وقتی با تو بودم اونی که با دوستاش کات میکرد به خاطر تو من بودم. اما برعکس شده و فاجعست. ضعیف بودن خیلی بَده وقتی تکیه گاهِت و از دست بدی. تو همه چیز بودی هیلا. از همه میترسم ترجیح میدم تو خونه باشم تا برم بیرون و آدما رو ببینم. مامانم غر غر میکنه میگه چه مرگته از شمال اومدیم با من افتادی سره لج؟ میدونی چرا؟ چون با همه بدرفتاری میکنم کم تر حرف میزنم.
فکر و خیال امونم و بُریده. همش میگم نکنه هیلا ازم متنفر شده باشه؟ چه دلیلی داره خودمم نمیفهمم. نکنه حس کنه رابطمون بچه بازی بوده؟ شاید پیشِ خودت فکر کنی که شادی تو من و اینطوری شناختی؟ باید بگم جایِ من نیستی که یکی همه ی فکر و خیالت باشه. اونوقت دیوونه میشی و به همه چی چنگ میزنی! اُمید داشته باشم که میای؟ نگرانم اگه بیای همه چی تغیر کنه.. نگرانم وقتی بزرگ تر میشی فکر کنی که وای چه مضحک من با یه دختر تو رابطه بودم و به خاطرش زندگیم خراب شد.
میترسم اگه روزی اینارو ببینی و بخونی به تمسخر بگیری و کامنت بزاری که : هی! خودت و جمع کن خجالت بکش این چرت و پرتا چیه مینویسی دختر؟
و اون موقع من واقعا از هم فرو میریزم و فقط مرگ و آرزو میکنم. بهترین تایمِ زندگیِ بی ارزشمو به نامت زدی بهت افتخار میکنم کیم! نمیخوام زیاد بنویسم خیلی حرف دارم که باید بگم اینا ام از توش جمع بندی کردم.
امیدوارم بهترین دکتر به نوبهء خودت بشی..
امیدوارم بهترین حامی رو داشته باشی
امیدوارم انقدر پیشرفت کنی که نخوایِ به گذشتت فکر کنی و فقط حواست به ایندَت باشه. و در اخر امیدوارم کسی باعثِ خنده ی قشنگت بشه که حداقل اندازه من برایِ اون صدا و ذوقِت جون بده.
میپرستمت ماهزادم♡
زمینی شدنت مبارک خدایِ من.
|دوستارِ تو کُ کُ|
چقدر زود گذشت!
گذشت صبح هایی که با مالکیت روزِ جدیدمون و شروع میکردیم. گذشت خنده هامون،قهر کردنامون .
دیوونه بازیامون و یادته؟ تو دسشویی مدرسه باهات چت میکردم. جلو مامان بابام با تلفن باهات صحبت میکردم. حالا که بهش فکر میکنم چه ریسکایِ بزرگی:)
تو که نفسی،تو که زندگی و قلبی.. جنگ چرا؟ خانوادَت ما رو از هم جدا کردن؟ هیچ کدوم این و نمیخواستیم ژنرال.
اذیت شدی؟ با هر خبری که بهم میرسید من هزار برابر تو عذاب میکشیدم. خیلی سخته.. تو هیچی از من خبر نداری مگه نه؟ میدونم برایِ این حالِت بهتره که فکر میکنی من تو رو فراموش کردم .
شونزده سالِت کامل شد نه؟
شادی متاسفه که کنارِت نیست تا با هَم بخندیم. شادی تضادِ اسمش داره زندگی میکنه.
من از عید منتظرت بودم. گفتی تابستون میام. با چه ذوقی روزارو میشمردم تا بیای. اون موقع حداقل زمانِ مشخصی بهم داده بودی. کی فکرشو میکرد به اینجا برسیم؟ کی فکرشو میکرد به خاطر تو صمیمی ترین دوستام ولم کنن؟ وقتی با تو بودم اونی که با دوستاش کات میکرد به خاطر تو من بودم. اما برعکس شده و فاجعست. ضعیف بودن خیلی بَده وقتی تکیه گاهِت و از دست بدی. تو همه چیز بودی هیلا. از همه میترسم ترجیح میدم تو خونه باشم تا برم بیرون و آدما رو ببینم. مامانم غر غر میکنه میگه چه مرگته از شمال اومدیم با من افتادی سره لج؟ میدونی چرا؟ چون با همه بدرفتاری میکنم کم تر حرف میزنم.
فکر و خیال امونم و بُریده. همش میگم نکنه هیلا ازم متنفر شده باشه؟ چه دلیلی داره خودمم نمیفهمم. نکنه حس کنه رابطمون بچه بازی بوده؟ شاید پیشِ خودت فکر کنی که شادی تو من و اینطوری شناختی؟ باید بگم جایِ من نیستی که یکی همه ی فکر و خیالت باشه. اونوقت دیوونه میشی و به همه چی چنگ میزنی! اُمید داشته باشم که میای؟ نگرانم اگه بیای همه چی تغیر کنه.. نگرانم وقتی بزرگ تر میشی فکر کنی که وای چه مضحک من با یه دختر تو رابطه بودم و به خاطرش زندگیم خراب شد.
میترسم اگه روزی اینارو ببینی و بخونی به تمسخر بگیری و کامنت بزاری که : هی! خودت و جمع کن خجالت بکش این چرت و پرتا چیه مینویسی دختر؟
و اون موقع من واقعا از هم فرو میریزم و فقط مرگ و آرزو میکنم. بهترین تایمِ زندگیِ بی ارزشمو به نامت زدی بهت افتخار میکنم کیم! نمیخوام زیاد بنویسم خیلی حرف دارم که باید بگم اینا ام از توش جمع بندی کردم.
امیدوارم بهترین دکتر به نوبهء خودت بشی..
امیدوارم بهترین حامی رو داشته باشی
امیدوارم انقدر پیشرفت کنی که نخوایِ به گذشتت فکر کنی و فقط حواست به ایندَت باشه. و در اخر امیدوارم کسی باعثِ خنده ی قشنگت بشه که حداقل اندازه من برایِ اون صدا و ذوقِت جون بده.
میپرستمت ماهزادم♡
زمینی شدنت مبارک خدایِ من.
|دوستارِ تو کُ کُ|
۱۱.۶k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.