تو را
تو را
در پیرهنم می جویم
در خونم
در آتش باغ هایم
که درختانش قلم
مه و بارانش کاغذند.
تو را
در صبحانه موسیقی می جویم
وقتی که به نت های چکیدن آب در لیوانت
خیره است
در لرزش طیاره ها
وقتی به نام تو برخورد می کنند.
و تو را نمی یابم
مگر هنگامی که در آینه ها خیره ام
در گردبادی تیره از حنجره ها، سربازان، حاکمان
و سکوت دستش را باز می کند
تا آبی بنوشم که تو تقدیسش کرده ای.
"شمس لنگرودی"
در پیرهنم می جویم
در خونم
در آتش باغ هایم
که درختانش قلم
مه و بارانش کاغذند.
تو را
در صبحانه موسیقی می جویم
وقتی که به نت های چکیدن آب در لیوانت
خیره است
در لرزش طیاره ها
وقتی به نام تو برخورد می کنند.
و تو را نمی یابم
مگر هنگامی که در آینه ها خیره ام
در گردبادی تیره از حنجره ها، سربازان، حاکمان
و سکوت دستش را باز می کند
تا آبی بنوشم که تو تقدیسش کرده ای.
"شمس لنگرودی"
۲.۳k
۲۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.