نفسم گرفته امشب زِ مرورِ خاطراتم
نفسم گرفته امشب زِ مرورِ خاطراتم
منم و نگاهِ حافظ ، من و شاخِ بی نباتم
قلمم نمی نویسد غزلی اگر بخواهم
همه خون شد و سیاهی قلم من و دواتم
عطش چشیده هستم چه بنوشم آخر امشب
که اجل نشسته با من سر چشمه ی حیاتم
من و یک جزیره خالی و سفینه ی خیالم
که مگر مرا ببیند که مگر دهد نجاتم
به مزارِ خود نشستم ودو دیده شمع روشن
مگر از خودم بگیرم به خدا شبی براتم
همه آتشم و دودم ، همه شعرم و سرودم
که مگر مرا ببینند و کنند التفاتم
منم و نگاهِ حافظ ، من و شاخِ بی نباتم
قلمم نمی نویسد غزلی اگر بخواهم
همه خون شد و سیاهی قلم من و دواتم
عطش چشیده هستم چه بنوشم آخر امشب
که اجل نشسته با من سر چشمه ی حیاتم
من و یک جزیره خالی و سفینه ی خیالم
که مگر مرا ببیند که مگر دهد نجاتم
به مزارِ خود نشستم ودو دیده شمع روشن
مگر از خودم بگیرم به خدا شبی براتم
همه آتشم و دودم ، همه شعرم و سرودم
که مگر مرا ببینند و کنند التفاتم
۷.۶k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳