رمان جیمین ( خیانت ) پارت یک
ویو ات:
الان یک هفته ای میشه که نیومده خونه
نمیدونم چرا این اتفاق افتاد قبلاً جنمونم برا هم میدادیم ولی جیمین دیگه حتی بهم زنگ نمیزنه
احساس میکنم داره بهم خیانت میکنه
احساس چیه واقعا داره بهم خیانت میکنه دیگه
خیلی این چند وقت باهام سرد شده قبلاً یه سر
میزد خونه ولی دیگه حتی خونه هم نمیاد
ویو خونه:
ات: بزار ببینم کی داره بهم زنگ میزنه عه
جیمینه فکر کنم دلش برام تنگ شده بزار جوابشو بدم
مکالمه جمینو ات:
ات: به به جه عجب زنگ زدی
جیمین: فردا ساعت 6 عصر توی کافه همیشگی بیا ( سرد )
ات: با.. ( جیمین گوشی رو قطع کرد )
ات: وا حتی نزاشت حرفو کامل کنم
دینگ دینگ
ات: این کیه دیگه شاید یونا باشه ها؟
( درو باز میکنه )
یونا: سلاممممم اتیییی
ات: سلاممممم یونیییییی
یونا: خانم خونه میزاری بیام داخل؟
ات: او معلومه که بله
(اومد داخل یونا)
یونا: خوب چخبر از جیمین؟ سر زد بهت؟
ات: نه سر نزد ولی زنگ زد
یونا: خوب تعریف کن ببینم چی شده
( ات همرو برا یونا توضیح میده )
یونا: که این طور
ات: آره
یونا: میشه منم بیام🥺
ات: آنقدر خودتو مظلوم نکنننن
یونا: لفتا 🥺🥺
ات: اوفففف باشه بیا
یونا: هوراااا
ات: خوب دیگه آروم باش
یونا: باوووششش
ات: خوب خوب از آجیت جنی چخبر؟
یونا: هیچ داشتیم کل کل میکردیم که کی الان بیاد پیشت کی فردا
ات: خجالتم نده دیگه😅
یونا: چه خجالتی بابا ما هردومون دوستت داریم پس میام بهت سر میزنیم
ات: میسیییی🫂🫂
یونا: قابل نداشتتتت🫂🫂
ات: خوب یونا بریم بخوابیم که دیر نشه ساعت 10 شده
یونا: باشه بزار به جنی بگم اینجا میمونم که نگران نشه
ات: اون خوشحالم میشه🤣
یونا: کوفتتت
ات: 😂😂
( رفتن توی تخت که بخوابن )
ویو ات:
همش تو فکر جیمین بود که نکنه با یکی دیگه بیاد پیشم بگه دوستت ندارم یونا هم تو گوشی بود و بعد گوشیش رو گذاشت کنار و رفت مسواک بزنه بیاد بخوابه تازه از فکر جیمین اومده بودم بیرون و داشت چشمام بسته میشد که یهو....
خوب خوب بقیش برا فردا ساعت ۱ ظهر نانازام شب خوبی داشته باشید بایییی💜💕🌌
الان یک هفته ای میشه که نیومده خونه
نمیدونم چرا این اتفاق افتاد قبلاً جنمونم برا هم میدادیم ولی جیمین دیگه حتی بهم زنگ نمیزنه
احساس میکنم داره بهم خیانت میکنه
احساس چیه واقعا داره بهم خیانت میکنه دیگه
خیلی این چند وقت باهام سرد شده قبلاً یه سر
میزد خونه ولی دیگه حتی خونه هم نمیاد
ویو خونه:
ات: بزار ببینم کی داره بهم زنگ میزنه عه
جیمینه فکر کنم دلش برام تنگ شده بزار جوابشو بدم
مکالمه جمینو ات:
ات: به به جه عجب زنگ زدی
جیمین: فردا ساعت 6 عصر توی کافه همیشگی بیا ( سرد )
ات: با.. ( جیمین گوشی رو قطع کرد )
ات: وا حتی نزاشت حرفو کامل کنم
دینگ دینگ
ات: این کیه دیگه شاید یونا باشه ها؟
( درو باز میکنه )
یونا: سلاممممم اتیییی
ات: سلاممممم یونیییییی
یونا: خانم خونه میزاری بیام داخل؟
ات: او معلومه که بله
(اومد داخل یونا)
یونا: خوب چخبر از جیمین؟ سر زد بهت؟
ات: نه سر نزد ولی زنگ زد
یونا: خوب تعریف کن ببینم چی شده
( ات همرو برا یونا توضیح میده )
یونا: که این طور
ات: آره
یونا: میشه منم بیام🥺
ات: آنقدر خودتو مظلوم نکنننن
یونا: لفتا 🥺🥺
ات: اوفففف باشه بیا
یونا: هوراااا
ات: خوب دیگه آروم باش
یونا: باوووششش
ات: خوب خوب از آجیت جنی چخبر؟
یونا: هیچ داشتیم کل کل میکردیم که کی الان بیاد پیشت کی فردا
ات: خجالتم نده دیگه😅
یونا: چه خجالتی بابا ما هردومون دوستت داریم پس میام بهت سر میزنیم
ات: میسیییی🫂🫂
یونا: قابل نداشتتتت🫂🫂
ات: خوب یونا بریم بخوابیم که دیر نشه ساعت 10 شده
یونا: باشه بزار به جنی بگم اینجا میمونم که نگران نشه
ات: اون خوشحالم میشه🤣
یونا: کوفتتت
ات: 😂😂
( رفتن توی تخت که بخوابن )
ویو ات:
همش تو فکر جیمین بود که نکنه با یکی دیگه بیاد پیشم بگه دوستت ندارم یونا هم تو گوشی بود و بعد گوشیش رو گذاشت کنار و رفت مسواک بزنه بیاد بخوابه تازه از فکر جیمین اومده بودم بیرون و داشت چشمام بسته میشد که یهو....
خوب خوب بقیش برا فردا ساعت ۱ ظهر نانازام شب خوبی داشته باشید بایییی💜💕🌌
- ۷۷
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط