سایه ای دور و برت دیدم و حرفی نزدم
سایه ای دور و برت دیدم و حرفی نزدم
مات و مبهوت تو خشکیدم و حرفی نزدم
قصه ها پشت سرت بود ولی هر دفعه
با دلی خون شده خندیدم و حرفی نزدم
عطر بیگانه ای از گونه ی تو می آمد
باز هم روی تو بوسیدم و حرفی نزدم
بین ابلیس و تو یک رابطه بود اما من
سیب دلخواه تو را چیدم و حرفی نزدم
همه در فکر مجازات تو بودند ولی
همه را یک شبه بخشیدم و حرفی نزدم
این همه حرف،تلنبار شده در دل من
ولی از قهر تو ترسیدم و حرفی نزدم
#خاطرات_تلخ
#تنهایی #تکست_ناب #خاصترین #پست_جدید
مات و مبهوت تو خشکیدم و حرفی نزدم
قصه ها پشت سرت بود ولی هر دفعه
با دلی خون شده خندیدم و حرفی نزدم
عطر بیگانه ای از گونه ی تو می آمد
باز هم روی تو بوسیدم و حرفی نزدم
بین ابلیس و تو یک رابطه بود اما من
سیب دلخواه تو را چیدم و حرفی نزدم
همه در فکر مجازات تو بودند ولی
همه را یک شبه بخشیدم و حرفی نزدم
این همه حرف،تلنبار شده در دل من
ولی از قهر تو ترسیدم و حرفی نزدم
#خاطرات_تلخ
#تنهایی #تکست_ناب #خاصترین #پست_جدید
۷.۳k
۱۷ بهمن ۱۳۹۹