آنشبکهچراغاتاقتروشنشدرویبخارشیشهنوشتیسلام

#آن_شب_که_چراغ_اتاقت_روشن_شد_روی_بخار_شیشه_نوشتی_سلام
و من که ذوق مرگ شده بودم
برایت دست تکان دادم
یادم نمی رود
پسِ گردنی را که از پدرت خوردی
و برای همیشه
پشت پرده ی آبی گلدار زندانی شدی
و دیگر شیشه هایت مِه نمی گیرند
حتی
در باران...
دیدگاه ها (۲)

#بیا_برقص_برقصان_دل_جوان_مرا_بنوش_و_پر_کن_از_آیینه_استکان_مر...

#ماهی_همیشه_تشنه‌ام_در_زلال_لطف_بیکران_تومی‌برد مرا به هر کج...

#ماه_سلیقہ_ے_شب_اسٺ_و_تو_سلیقہ_ے_من...

#عشق‌_بی_فلسفہ_زیباسٺتو نخواهی دلِ من باز تو را می خواهد ...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط