آن شب که چراغ اتاقت روشن شد روی بخار شیشه نوشتی سلام
#آن_شب_که_چراغ_اتاقت_روشن_شد_روی_بخار_شیشه_نوشتی_سلام
و من که ذوق مرگ شده بودم
برایت دست تکان دادم
یادم نمی رود
پسِ گردنی را که از پدرت خوردی
و برای همیشه
پشت پرده ی آبی گلدار زندانی شدی
و دیگر شیشه هایت مِه نمی گیرند
حتی
در باران...
و من که ذوق مرگ شده بودم
برایت دست تکان دادم
یادم نمی رود
پسِ گردنی را که از پدرت خوردی
و برای همیشه
پشت پرده ی آبی گلدار زندانی شدی
و دیگر شیشه هایت مِه نمی گیرند
حتی
در باران...
۳.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.