مثلِ یک چهره ی غمگین وسطِ جمعی شاد
مثلِ یک چهرهی غمگین وسطِ جمعی شاد
یـا کـه یـک خـانهی ویـران تـهِ شـهری آبـاد
بـی تـو ناجـورتـریـن وصلـه ی دنیـا هستم
آدمی خسته که از چشمِ خودش هم افتاد
بـه چـه تـشبیه کنـم ایـن هـمه تـنهایی را
فـکر کـن؛ دستِ کسی یـخ بِزَند در مـرداد
خـوابِ آشـفتـه بـبـینی نـتـوانــی بِـپَری
زنـدگی بـعدِ تـو یـعنی خـفگی بـا فـریاد
فرض کن صید شوی؛ بال و پَرَت را بِبُرند
بـعـد در گـوش تـو آهـستـه بـگوینـد؛ آزاد
درد دارد نـتـوانـی بِــبَـری از خـاطـر . . 🚶🏿♂
چـشمهایی کـه تـو را بـرده زمـانی از یـاد!
خستهام خسته از این"سخت"دوام آوردن
مثلِ جان کندن یک شعلهی کوچـک در باد
لبـهی پنـجـره و تـرسِ پـریـدن ، ای کـاش
یـک نـفـر روحِ پـریـشانِ مـرا هُـل مـیداد:)!
قاصدک -تنها💔🥀
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.