داستان های ترسناک:
داستان های ترسناک:
داستان های ترسناک:
این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم نقل شده از پدربزرگم برای پدرم
یک شب که پدربزرگم برای ابیاری به باغ خود در اطراف روستا میرفت (پدربزرگم دریکی از روستاهای خراسان شمالی زندگی میکرد)
پدربزرگم در حال ابیاری کردن بوده وهوا هم خیلی تاریک بوده یدفعه یه صدای از پشت سر پدربزرگم میاد برمیگرده ببین چیه یه دفعه یه چیزی میخوره تو سرش ،همینجوری که داشته رو زمین ناله میکرده وخودشو میکشیده یه زن ومرد درمقابلش قرار داشتن وزن به مرد میگفت بکشش مرد همین میگفت ن میترسم چون جنا از اهن میترسن (بیل دست پدربزرگم بوده)بالاخره هی زن میگفت بکشش ومرد هم میترسه (مردو زنی با موهای بلند وشکل پاهاشون خیلی عجیب)خلاصه با یه سنگ از دور میزنن تو سر پدربزرگم وسرش زخمی میشه ومجبور میشه یه ایه ای بخونه تا اینا برن
میخونه میرن اونا
وقتی میارنش خونه تو رخت خواب همش به پنجره نگاه میکرده میگفته اونهاش اونهاش
خلاصه بعدا خوب شد ولی خیلی ترسیده بوده
این داستان واقعی واقعی چون از این اتفاق ها برای بیشتر اهالی روستا اتفاق افتاده بود.
داستان های ترسناک:
این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم نقل شده از پدربزرگم برای پدرم
یک شب که پدربزرگم برای ابیاری به باغ خود در اطراف روستا میرفت (پدربزرگم دریکی از روستاهای خراسان شمالی زندگی میکرد)
پدربزرگم در حال ابیاری کردن بوده وهوا هم خیلی تاریک بوده یدفعه یه صدای از پشت سر پدربزرگم میاد برمیگرده ببین چیه یه دفعه یه چیزی میخوره تو سرش ،همینجوری که داشته رو زمین ناله میکرده وخودشو میکشیده یه زن ومرد درمقابلش قرار داشتن وزن به مرد میگفت بکشش مرد همین میگفت ن میترسم چون جنا از اهن میترسن (بیل دست پدربزرگم بوده)بالاخره هی زن میگفت بکشش ومرد هم میترسه (مردو زنی با موهای بلند وشکل پاهاشون خیلی عجیب)خلاصه با یه سنگ از دور میزنن تو سر پدربزرگم وسرش زخمی میشه ومجبور میشه یه ایه ای بخونه تا اینا برن
میخونه میرن اونا
وقتی میارنش خونه تو رخت خواب همش به پنجره نگاه میکرده میگفته اونهاش اونهاش
خلاصه بعدا خوب شد ولی خیلی ترسیده بوده
این داستان واقعی واقعی چون از این اتفاق ها برای بیشتر اهالی روستا اتفاق افتاده بود.
۳.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲