برای همکارام سواله که چرا من همیشه شیفت شب رو انتخاب میکن
برای همکارام سواله که چرا من همیشه شیفت شب رو انتخاب میکنم؟ چرا هرکی بگه امشب میتونی جای من شب کار باشی سریع قبول میکنم؟ آخه کدوم آدم عاقلی خواب آروم شب رو دستی دستی بیخیال میشه، بعضی هاشون فکرمیکنن لابد من مخفیگاهی چیزی دارم که شب ها اونجا میگیرم میخوابم و صبحش هم میرم دنبال زندگیم...
اما هیچکس نمیدونه من دارم فرار میکنم نه از دست پلیس یا حتی یه آدم، از چنگ یه رویا یه خواب که مدت هاست باهامه. درست چند شب بعد از اینکه با دستای خودم آخرین تیکه سنگ لحد رو گذاشتم روش خواب های شبونه ام شروع شد. همون چیزی که بهش میگن "رویای صادقه" همیشه هم یه تصویر تکراری میبینم دوتایی داریم کنار هم راه میریم بالای یه کوه بینظیر که خورشید کم کم داره از پشتش پدیدار میشه، یهویی پاش سر میخوره! هرچقدر زور میزنم نمیتونم بِکِشمش بالا نگاهش به منه، همونطوری که امیدش هم به منه زورم رو میزنم اما انگار سنگین و سنگین تر میشه و یهو...
صداش میپیچه توی گوشم و از خواب میپرم. اوایل فقط شب ها اینطور بود برای همینم شب ها میرفتم سرکار و روزا برمیگشتم خونه ولی بعد از یه مدت این وَهمِ مدام به روزهامم سرایت کرد.. دیگه همه جا بود حتی توی بیداری تصویرش جلو روم بود..
و من ماندم و رویایی ناتمام.،
اما هیچکس نمیدونه من دارم فرار میکنم نه از دست پلیس یا حتی یه آدم، از چنگ یه رویا یه خواب که مدت هاست باهامه. درست چند شب بعد از اینکه با دستای خودم آخرین تیکه سنگ لحد رو گذاشتم روش خواب های شبونه ام شروع شد. همون چیزی که بهش میگن "رویای صادقه" همیشه هم یه تصویر تکراری میبینم دوتایی داریم کنار هم راه میریم بالای یه کوه بینظیر که خورشید کم کم داره از پشتش پدیدار میشه، یهویی پاش سر میخوره! هرچقدر زور میزنم نمیتونم بِکِشمش بالا نگاهش به منه، همونطوری که امیدش هم به منه زورم رو میزنم اما انگار سنگین و سنگین تر میشه و یهو...
صداش میپیچه توی گوشم و از خواب میپرم. اوایل فقط شب ها اینطور بود برای همینم شب ها میرفتم سرکار و روزا برمیگشتم خونه ولی بعد از یه مدت این وَهمِ مدام به روزهامم سرایت کرد.. دیگه همه جا بود حتی توی بیداری تصویرش جلو روم بود..
و من ماندم و رویایی ناتمام.،
۲۵.۰k
۱۰ فروردین ۱۴۰۱