خنده هامان کو؟
خندههامان کو؟
خندهی بیبهانهمان کو!
کو دلخوشی سادهای که ما را...
در خودمان...
به وسعت یک خاطره، نگه دارد.
اینجا طعم دلمردگی در سینهمان یخ بستهاست
اینجا پر از عریانی خاطرههای مردهایم
گویی زمین ما را گرو گرفته است و...
هیچ غرامتی، تحملمان را گردن نمیگیرد
ماندهایم در زیر خروارها تاریخ
و هیچکس در یادش ما را مرثیه نمیشود
ما در گلولای تاریخ حتی لگدمال هم نمیشویم
تا که جان بگیریم از زایش درد
آنقدر که بستهاند به نافمان سکوت
ََبَخت از خجالتمان...
بسته تر از این نخواهد شد.
ما آخر رسیدههای ناپایانیم
در امتداد آرزوهایمان، درد را...
چنان معکوس میشویم
در یک دور نا منحوس تکرار
تا بپیچاند به گلویمان...
هر چه که بند آورد نفس را...
خنده که هیچ
خنده در جبر که هیچ...
گریههای بیبغضمان کو؟
خندهی بیبهانهمان کو!
کو دلخوشی سادهای که ما را...
در خودمان...
به وسعت یک خاطره، نگه دارد.
اینجا طعم دلمردگی در سینهمان یخ بستهاست
اینجا پر از عریانی خاطرههای مردهایم
گویی زمین ما را گرو گرفته است و...
هیچ غرامتی، تحملمان را گردن نمیگیرد
ماندهایم در زیر خروارها تاریخ
و هیچکس در یادش ما را مرثیه نمیشود
ما در گلولای تاریخ حتی لگدمال هم نمیشویم
تا که جان بگیریم از زایش درد
آنقدر که بستهاند به نافمان سکوت
ََبَخت از خجالتمان...
بسته تر از این نخواهد شد.
ما آخر رسیدههای ناپایانیم
در امتداد آرزوهایمان، درد را...
چنان معکوس میشویم
در یک دور نا منحوس تکرار
تا بپیچاند به گلویمان...
هر چه که بند آورد نفس را...
خنده که هیچ
خنده در جبر که هیچ...
گریههای بیبغضمان کو؟
۲.۱k
۱۵ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.