موجیم و وصل ما از خود بریدن است
موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانهایست، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما درخود چکیدن است
ما مرغ بیپریم، از فوج دیگریم
پروازِ بالِ ما در خون تپیدن است
پر میکشیم و بال، بر پردهی خیال
اعجاز ذوق ما در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم جز سایهای ز خویش
آیینِ آینه خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامُشی
پاسخ همین تو را تنها شنیدن است
بیدرد و بیغم است چیدن رسیده را
خامیم و درد ما از کال چیدن است...
ساحل بهانهایست، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما درخود چکیدن است
ما مرغ بیپریم، از فوج دیگریم
پروازِ بالِ ما در خون تپیدن است
پر میکشیم و بال، بر پردهی خیال
اعجاز ذوق ما در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم جز سایهای ز خویش
آیینِ آینه خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامُشی
پاسخ همین تو را تنها شنیدن است
بیدرد و بیغم است چیدن رسیده را
خامیم و درد ما از کال چیدن است...
۱۴.۰k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.