بهم میگن چرا خسته از بزار بگم
عاشق نشدم
به خاطر ایران خستم
به خاطر مردمش خستم
به خاطر ذهن خانوادم خستم
به خاطر اینگه یک بخل ارامش بخش از طرف خانوادم داخل دلم موده خستم
به خاطر غضاوت شدن خستم
به خاطره دیده نشدن خستم
به خاطر اینکه فهمیدم خیال بافیام دروغه و این زندگی واقعی هست خستم
به خاطر گریه ها هرشبم
به خاطر دست لرزه هام و سردرد هام
به خاطر اینکه دوست داشتن رو یاد نگرفتم
به خاطر اینکه به خاطر عصبانیتم و ناراحتیم به خودم ضربه میزنم
به خاطر قلب تیکه تیکه شدم
به خاطر دیدن زندگی واقعی و و مردم این دنیا
به خاطر لبخند های فیکم
به خاطر اینکه داخل سن کم شروع به گریه و اسیب زدن به خودم شدم و چیز هایی رو فهمیدم که از سنم بالا تر هست
به خاطر خودکشی هام
به خاطر درد های داخل قلبم که نگفتم
به خاطر زربه های روحی
به خاطر اینکه بقیه دخترا داخل ۱۴ ،۱۵ یا ۱۶ سالگی نفرتشون شروع میشه ولی داخل ۷ سالگیم
به خاطر غذاب هام
به خاطر نقاب انسان ها
برای همینه دلیل ها از خودم متنفر هستم و خستم ولی نه زود نه دیر میگن که
مرحوم خیلی جون بود 🖤🥀
اره همینه. وکلی دلیل دیگه .....
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.