در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ، کز شبی چنین، سپیده سر نمی زند
گذرگهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا، به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر، خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این، خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات
برو که هیچکس ندا، به گوش کر نمی زند
نه «سایه» دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ، کز شبی چنین، سپیده سر نمی زند
گذرگهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا، به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر، خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این، خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات
برو که هیچکس ندا، به گوش کر نمی زند
نه «سایه» دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند
۷.۷k
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.