محرم۱۴۰۱
#محرم۱۴۰۱
مردی که صبح امیر بود، شب کسی را نداشت...
به آن که طناب دور گردنش میانداخت. به آن که به اسیری او را سوار اسب میکرد. به مردی که تازیانه بالا برده بود تا تنش را سیاه کند. به مردمی که ایستاده بودند به تماشا، به هر کسی که آنجا بود التماس میکرد: «به حسین بگوئید مسلم گفت نیا!.» به زنی که دلش رحم آمده بود و آبش داده بود. به رهگذرانی که نمیشناخت. حق به بچهها میگفت: « شمشیر بالا برده بودند سرش بیفتد پائین التماس میکرد: یکی را روانه کنید به حسین بگوید که نیا.»
مردی که صبح امیر بود، شب کسی را نداشت...
به آن که طناب دور گردنش میانداخت. به آن که به اسیری او را سوار اسب میکرد. به مردی که تازیانه بالا برده بود تا تنش را سیاه کند. به مردمی که ایستاده بودند به تماشا، به هر کسی که آنجا بود التماس میکرد: «به حسین بگوئید مسلم گفت نیا!.» به زنی که دلش رحم آمده بود و آبش داده بود. به رهگذرانی که نمیشناخت. حق به بچهها میگفت: « شمشیر بالا برده بودند سرش بیفتد پائین التماس میکرد: یکی را روانه کنید به حسین بگوید که نیا.»
۲.۰k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.