باز نوشته از سَفَر، باز حکایتی دگر
#باز نوشته از سَفَر، باز حکایتی دگر
نخوانده کاغذ نو ای ، شده مچاله ای دگر
اگر سکوت آشناست ، اگر صدا پسِ صداست
رهایی سخن چرا ؟ چرا نهایتی دگر؟
باز دل و نوشته ها ، باز غم و شکسته ها
حدیث رفتنت کنون ، نگر شده سروده ها
تبر به ریشه می زنی ، سخن ز کینه می زنی
مگر دلم جدا ز توست ؟ چرا بدایتی دگر؟
باز من و سکوت و تب ، باز دلی به رنگ شب
پدیده ای به دیده ام ، به نخ کشیده ای تو لَب
کنار تو بسی خوشم ، به عشق تو چه مُدهِشم
تو رفته ای به شعر من! چرا شکایتی دگر...
نخوانده کاغذ نو ای ، شده مچاله ای دگر
اگر سکوت آشناست ، اگر صدا پسِ صداست
رهایی سخن چرا ؟ چرا نهایتی دگر؟
باز دل و نوشته ها ، باز غم و شکسته ها
حدیث رفتنت کنون ، نگر شده سروده ها
تبر به ریشه می زنی ، سخن ز کینه می زنی
مگر دلم جدا ز توست ؟ چرا بدایتی دگر؟
باز من و سکوت و تب ، باز دلی به رنگ شب
پدیده ای به دیده ام ، به نخ کشیده ای تو لَب
کنار تو بسی خوشم ، به عشق تو چه مُدهِشم
تو رفته ای به شعر من! چرا شکایتی دگر...
۹.۹k
۱۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.