بیا باران به بالینم بیا افشا کن این راز را
#بیا_باران_به_بالینم_بیا_افشا_کن_این_راز_را
که می دانم تو می دانی غم پنهان این ساز را
بیا بنشین که من خاکم، کویری غرق بی آبی
بیا بنشین که پر دردم منم این قصه را، راوی
بدان این زخم خورشید است که در من کهنگی دارد
نباشد خون به رگ هایم، تنم بـس تشنگی دارد
در این شبهای بی مهتاب صدای ناله ای جاریست
لبم در فکر بی آبی، تـنم رنجـور بی خوابیست
چه شد احوال ما ای داد که اینگونه غریب ماندیم
شــقایق های وحشی را از ایـن آغـوش خود راندیم
کسی آمد ز دور دست ها همان کاو مطرب ما بود
همان کاو زخم دل می شد همان کاو مرحم ما بود
کسی که آمـد و خندید دل ما غـرق سیمایش
نهان شد در صدای باد، کجا رفت قامت سایش
تـنم روزی بهـاری داشت به بالـینش قوایی داشت
مرا این قبله ی هستی، خدایی را، خدایی داشت
ببین اکنون چه تن داریم، قبایی کهنه پوشالی
دلی تـنها لبی زخمی، سرابی ســبز، ولی خالی...
که می دانم تو می دانی غم پنهان این ساز را
بیا بنشین که من خاکم، کویری غرق بی آبی
بیا بنشین که پر دردم منم این قصه را، راوی
بدان این زخم خورشید است که در من کهنگی دارد
نباشد خون به رگ هایم، تنم بـس تشنگی دارد
در این شبهای بی مهتاب صدای ناله ای جاریست
لبم در فکر بی آبی، تـنم رنجـور بی خوابیست
چه شد احوال ما ای داد که اینگونه غریب ماندیم
شــقایق های وحشی را از ایـن آغـوش خود راندیم
کسی آمد ز دور دست ها همان کاو مطرب ما بود
همان کاو زخم دل می شد همان کاو مرحم ما بود
کسی که آمـد و خندید دل ما غـرق سیمایش
نهان شد در صدای باد، کجا رفت قامت سایش
تـنم روزی بهـاری داشت به بالـینش قوایی داشت
مرا این قبله ی هستی، خدایی را، خدایی داشت
ببین اکنون چه تن داریم، قبایی کهنه پوشالی
دلی تـنها لبی زخمی، سرابی ســبز، ولی خالی...
۱۴.۷k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.