بعد ساعت یک بود که کارم تموم شد و داشتم تو خیابون ها قدم
بعد ساعت یک بود که کارم تموم شد و داشتم تو خیابون ها قدم میزدم که برم خونه ناگهان یکی از پشت گرفتم و بیهوشی کرد و دیگه هیچی نفهمیدم
ویو یونگی
چند روز بود که ار یه پیشخدمت تو یه کافه خوشم اومده بو و میخاستم بیارنش پیش خودم
و بلخره ماشین رسید
آوردنش بیرون و گفتم ببرنش تو اوتاق من و خودم هم رفتم باز
ویو ا.ت
بهوش اومدم یعنی چی اینجا کجاست دیدم تو یه اوتاق با تم مشکی سفیدم کلی سر صدا کردم ولی کسی نبود بعد یک ساعت یکی اومد تو باورم نمیشد اون یونگی بود اکسم که توی یه تصادف حافظش رو از دست داد
اومد سمتم و گفت چطوری پرنسس
یک دفه شروع کرد به بوسیدن لبام و دستش روی بدم میچرخید من سعی کردم مقاومت کنم ولی نشد
بعد آنجا سمارت تو کامنتا میزارم هرکی دوست نداره نخونه
ویو یونگی
چند روز بود که ار یه پیشخدمت تو یه کافه خوشم اومده بو و میخاستم بیارنش پیش خودم
و بلخره ماشین رسید
آوردنش بیرون و گفتم ببرنش تو اوتاق من و خودم هم رفتم باز
ویو ا.ت
بهوش اومدم یعنی چی اینجا کجاست دیدم تو یه اوتاق با تم مشکی سفیدم کلی سر صدا کردم ولی کسی نبود بعد یک ساعت یکی اومد تو باورم نمیشد اون یونگی بود اکسم که توی یه تصادف حافظش رو از دست داد
اومد سمتم و گفت چطوری پرنسس
یک دفه شروع کرد به بوسیدن لبام و دستش روی بدم میچرخید من سعی کردم مقاومت کنم ولی نشد
بعد آنجا سمارت تو کامنتا میزارم هرکی دوست نداره نخونه
۵۲۶
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.