گم و گور میشی وقتی خودت نیستی...ما مجبور شدیم
گم و گور میشی وقتی خودت نیستی...ما مجبور شدیم
ما از همه این جور و ناجور شدنا، گذشتیم و مجبور شدیم
ما خوابمون نمیبرد اما خودمونو زدیم به خواب،
تو خواب همه چی آسون تر بود، قشنگ تر...
ما دنبال آسونی نبودیم اما سختی تخته گاز میرفت، نزد کنار یه نفسی تازه کنیم.
به جاش تو خواب دستمونو دادیم به هر کی که دلمون خواست،
اَنگِ دیوونگی خوردیم اما کیف کردیم...
ما حالمون خوب نبود... خب نمیشه که همیشه حال آدم خوب باشه... اما دیدیم میگن انرژی منفیه... از اون به بعد فقط خندیدیم، آی خندیدیم...
هر کی پرسید " چته، چطوری؟ " گفتیم: " خوبیم" ، باز خندیدیم...
برقِ چشمامون اینجوری بود که رفت...اینجوری شد که دیگه آینه نشناختمون...
ما افاده ای نبودیم... اما دیدیم مهربونی تو سری خورده اس، بدبخت...! گفتیم خودمونو بگیریم،
گرفتیم... دیدیم جواب داد...!
ما بازی بلد نبودیم، مارو آوردنمون توو بازی... گفتن " نزنی میخوری...! " اومدیم بزنیم اما دیدیم تابِ خوردن داریم اما دلِ زدن نداریم
دست آخرم هر چی خورده بودیم، رو خودمون بالا آوردیم...!
ما رو اینجوری نگا نکن... ما که این شکلی نبودیم...
شبیه این آسمون بودیم صاف، یه دست... اما از هر کی از راه رسید یه چیزی شنیدیم که دو روز دیگه برعکسشو دیدیم...
تازه فهمیدیم چقدر خریم... خواستیم دیگه خر نباشیم، شدیم مار گزیده!
تا حالا از چشمِ یه مار گزیده دنیارو دیدی؟! انگار توو چشمت خاک رفته باشه...
ما دلمون برای خودمون تنگه...
برا اون روزا که بیدار بودیم
برا اون روزا که تقلب نمی کردیم، از رو دستِ اون یکی" بد بودن " رو نگا نمی کردیم
برا اون روزا که خر بودیم
برا اون روزا که آدم بودیم
اصن هر چی بودیم بودیم اما خودمون بودیم
کل داراییمون از دنیا همین بود که خودمون بودیم...
5 فروردین 1401
1.21pm
حالا که چشممون سیاهی میره،
حالا که هر کی هر چی میگه توو دلمون میگیم " اره ارواح عمت! "،
حالا که زود یادمون میره چون باید یادمون بره،
حالا که دستمون فرز شده، به موقع زدنو بلد شدیم،
حالا که شبیه بقیه شدیم؛
می بینیم دستمون خالیه، فقط یه کم زرنگ تر شدیم...!
ما از همه این جور و ناجور شدنا، گذشتیم و مجبور شدیم
ما خوابمون نمیبرد اما خودمونو زدیم به خواب،
تو خواب همه چی آسون تر بود، قشنگ تر...
ما دنبال آسونی نبودیم اما سختی تخته گاز میرفت، نزد کنار یه نفسی تازه کنیم.
به جاش تو خواب دستمونو دادیم به هر کی که دلمون خواست،
اَنگِ دیوونگی خوردیم اما کیف کردیم...
ما حالمون خوب نبود... خب نمیشه که همیشه حال آدم خوب باشه... اما دیدیم میگن انرژی منفیه... از اون به بعد فقط خندیدیم، آی خندیدیم...
هر کی پرسید " چته، چطوری؟ " گفتیم: " خوبیم" ، باز خندیدیم...
برقِ چشمامون اینجوری بود که رفت...اینجوری شد که دیگه آینه نشناختمون...
ما افاده ای نبودیم... اما دیدیم مهربونی تو سری خورده اس، بدبخت...! گفتیم خودمونو بگیریم،
گرفتیم... دیدیم جواب داد...!
ما بازی بلد نبودیم، مارو آوردنمون توو بازی... گفتن " نزنی میخوری...! " اومدیم بزنیم اما دیدیم تابِ خوردن داریم اما دلِ زدن نداریم
دست آخرم هر چی خورده بودیم، رو خودمون بالا آوردیم...!
ما رو اینجوری نگا نکن... ما که این شکلی نبودیم...
شبیه این آسمون بودیم صاف، یه دست... اما از هر کی از راه رسید یه چیزی شنیدیم که دو روز دیگه برعکسشو دیدیم...
تازه فهمیدیم چقدر خریم... خواستیم دیگه خر نباشیم، شدیم مار گزیده!
تا حالا از چشمِ یه مار گزیده دنیارو دیدی؟! انگار توو چشمت خاک رفته باشه...
ما دلمون برای خودمون تنگه...
برا اون روزا که بیدار بودیم
برا اون روزا که تقلب نمی کردیم، از رو دستِ اون یکی" بد بودن " رو نگا نمی کردیم
برا اون روزا که خر بودیم
برا اون روزا که آدم بودیم
اصن هر چی بودیم بودیم اما خودمون بودیم
کل داراییمون از دنیا همین بود که خودمون بودیم...
5 فروردین 1401
1.21pm
حالا که چشممون سیاهی میره،
حالا که هر کی هر چی میگه توو دلمون میگیم " اره ارواح عمت! "،
حالا که زود یادمون میره چون باید یادمون بره،
حالا که دستمون فرز شده، به موقع زدنو بلد شدیم،
حالا که شبیه بقیه شدیم؛
می بینیم دستمون خالیه، فقط یه کم زرنگ تر شدیم...!
۴۰.۰k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.