مادر! من خدا را نقاشی کردم؛
مادر! من خدا را نقاشی کردم؛
خدا به شکل بوسههای تو بر پیشانی من بود.
مادر! من از آن آخرین بدرقهات
تا پشت دیوار بیکسی نوشتم
و بغض کردم. مادر! در اینسوی بیخوابی،
من هر شب پرنورترین ستاره را تو میبینم.
شنیدهام کولهبار دوران کودکی مرا
سنگ صبور خویش کردهای.
من هم در آن آیینه که دادی یادگاری؛
در آن هر شب تصویری از تبسم
تو را میبینم. مادر! ای زیباترین احساس،
قشنگترین بنفشه، ستارهام را چندیست گم کردهام…
خدا به شکل بوسههای تو بر پیشانی من بود.
مادر! من از آن آخرین بدرقهات
تا پشت دیوار بیکسی نوشتم
و بغض کردم. مادر! در اینسوی بیخوابی،
من هر شب پرنورترین ستاره را تو میبینم.
شنیدهام کولهبار دوران کودکی مرا
سنگ صبور خویش کردهای.
من هم در آن آیینه که دادی یادگاری؛
در آن هر شب تصویری از تبسم
تو را میبینم. مادر! ای زیباترین احساس،
قشنگترین بنفشه، ستارهام را چندیست گم کردهام…
۴.۴k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.