part ¹⁷
part ¹⁷
Boyfriend
ویو صبح
با احساس تنگی نفس از خواب بیدار شدم
انگار یکی داشت خفه م میکرد
بعد از چند دقیقه نفس کشیدن برام راحت شد یک دفعه چشمم به رو تخت دونفره افتاد
وبا جای خالیش روبرو شدم
یعنی صبح به این زودی از خواب بیدار شده
همینطور که فکر می کرد دیشب رو یادش آمد و باز برای چند لحظه احساس خفگی کرد
همینطور که نفس نفس میزد زود به سمت دستشویی خودش رو توی آینه که روبه روش بود دید چشم های قرمز شده
رنگ پریده صورتش
احساس تنگی نفس
یعنی من چم شده ؟
بعد از چند دقیقه دم بازدم راه نفس کشیدنش درست شد
آبی به صورتش پاشید
و از دستشویی بیرون آمد
به ساعتی که روی میز بغل تخت بود نگاه کرد
ساعت ⁸:⁰⁰ بود
صدای غار غور شکمش بلند شد
تصمیم گرفت بره به پایین و چیزی بخور
.............
به سمت اشپز خونه رفت
وبا میز به هم ریخته که داخل آشپز خونه بود نگاه کرد ....
قرص های که از قوطی ریخته بودن بیرون سرنگ ها و یه اسلحه خونی
لحظه ای جونگکوک نفس کشیدن رو به کلی یادش رفت
و افتاد روی زمین دستش به لیوان خورد افتاد شکست صدای بلند خورد شدن لیوان خونه رو گرفت بود
تهیونگ سرش رو از رومیز برداشت و
و همینجوری به اطراف نگاه میکرد
و کوک رو دید که روی زمین افتاد
رنگش پریده چشم هاش قرمز شده
سریع به سمتش رفت
تهیونگ : کوک خوبی حالت خوبه ؟؟
کوک : از من دور شو
رفت به عقب
تهیونگ : کوک چیشده
کوک : تهیونگ چرا ، آخه چرا چرا باید سرنوشتم این باشه
تهیونگ : کوک چی میگی یعنی چی
کوک : اون تفنگ روی میز چی میگه هان جواب بده (( داد))
تهیونگ پاشد و به تفنگ روی میز نگاه کرد
یعنی دوستپسرش برای این ازش دوری میکنه اما فقط اون توی رنگ قرمزی که برای زیر زمین بود روش ریخته
تهیونگ : بیب اشتباه فکر کردی اون فقط روش رنگ قرمز ریخته ببین بگیر خودت بو کن
کوک از دست تهیونگ گرفت بو کرد
درست می گفت بوی رنگ بود
چرا دوباره اعتمادش رو ازش از دست داد
کوک سرش رو آورد بالا و به اون دوتا تیله قهوه ای نگاه کرد ناخودآگاه از جاش بلند شد وبه سمت اون چشم قهوه ای رفت خودشو توی بغل انداخت
تهیونگ هم همینطور بغلش کرد و نشست روی صندلی کوک رو گذاشت روی پاش وگفت
تهیونگ : خوب حالا بیبی من شیر موز میخواد یا نه
کوک : معلومه که میخوام((ذوق))
ادامه دارد .....
پارت های قبل توی پیج mahshidmmm@
Boyfriend
ویو صبح
با احساس تنگی نفس از خواب بیدار شدم
انگار یکی داشت خفه م میکرد
بعد از چند دقیقه نفس کشیدن برام راحت شد یک دفعه چشمم به رو تخت دونفره افتاد
وبا جای خالیش روبرو شدم
یعنی صبح به این زودی از خواب بیدار شده
همینطور که فکر می کرد دیشب رو یادش آمد و باز برای چند لحظه احساس خفگی کرد
همینطور که نفس نفس میزد زود به سمت دستشویی خودش رو توی آینه که روبه روش بود دید چشم های قرمز شده
رنگ پریده صورتش
احساس تنگی نفس
یعنی من چم شده ؟
بعد از چند دقیقه دم بازدم راه نفس کشیدنش درست شد
آبی به صورتش پاشید
و از دستشویی بیرون آمد
به ساعتی که روی میز بغل تخت بود نگاه کرد
ساعت ⁸:⁰⁰ بود
صدای غار غور شکمش بلند شد
تصمیم گرفت بره به پایین و چیزی بخور
.............
به سمت اشپز خونه رفت
وبا میز به هم ریخته که داخل آشپز خونه بود نگاه کرد ....
قرص های که از قوطی ریخته بودن بیرون سرنگ ها و یه اسلحه خونی
لحظه ای جونگکوک نفس کشیدن رو به کلی یادش رفت
و افتاد روی زمین دستش به لیوان خورد افتاد شکست صدای بلند خورد شدن لیوان خونه رو گرفت بود
تهیونگ سرش رو از رومیز برداشت و
و همینجوری به اطراف نگاه میکرد
و کوک رو دید که روی زمین افتاد
رنگش پریده چشم هاش قرمز شده
سریع به سمتش رفت
تهیونگ : کوک خوبی حالت خوبه ؟؟
کوک : از من دور شو
رفت به عقب
تهیونگ : کوک چیشده
کوک : تهیونگ چرا ، آخه چرا چرا باید سرنوشتم این باشه
تهیونگ : کوک چی میگی یعنی چی
کوک : اون تفنگ روی میز چی میگه هان جواب بده (( داد))
تهیونگ پاشد و به تفنگ روی میز نگاه کرد
یعنی دوستپسرش برای این ازش دوری میکنه اما فقط اون توی رنگ قرمزی که برای زیر زمین بود روش ریخته
تهیونگ : بیب اشتباه فکر کردی اون فقط روش رنگ قرمز ریخته ببین بگیر خودت بو کن
کوک از دست تهیونگ گرفت بو کرد
درست می گفت بوی رنگ بود
چرا دوباره اعتمادش رو ازش از دست داد
کوک سرش رو آورد بالا و به اون دوتا تیله قهوه ای نگاه کرد ناخودآگاه از جاش بلند شد وبه سمت اون چشم قهوه ای رفت خودشو توی بغل انداخت
تهیونگ هم همینطور بغلش کرد و نشست روی صندلی کوک رو گذاشت روی پاش وگفت
تهیونگ : خوب حالا بیبی من شیر موز میخواد یا نه
کوک : معلومه که میخوام((ذوق))
ادامه دارد .....
پارت های قبل توی پیج mahshidmmm@
۸.۶k
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.