باغبان خسته ای را مانم
#باغبان خسته ای را مانم
که اشک هایش،
در ماتم درختان سرما زده
بر روی ریش های سپیدش
یخ بسته است.
بیچاره، نهالی کوچک را در آغوش گرفته
و برگ های زرد و قهوه ای را
روی خاک، خیره می نگرد.
"هوا بس ناجوانمردانه سرد است"
و اگر درنگی بیش، گویند:
"که نه از تاک نشان ماند ونه از تاک نشان"
شاید اینجا و آنجای باغ، باید آتش افروخت.
پس تبر بردار و اگر چه با حسرت
درختان دلمرده را هیمه کن
و برگان خشک را با چنگ و چنگک
بر آنها گرد بیاور
و از آه آتشین، بر آنها شعله بیافکن
تا زمستانی دگر...💟
که اشک هایش،
در ماتم درختان سرما زده
بر روی ریش های سپیدش
یخ بسته است.
بیچاره، نهالی کوچک را در آغوش گرفته
و برگ های زرد و قهوه ای را
روی خاک، خیره می نگرد.
"هوا بس ناجوانمردانه سرد است"
و اگر درنگی بیش، گویند:
"که نه از تاک نشان ماند ونه از تاک نشان"
شاید اینجا و آنجای باغ، باید آتش افروخت.
پس تبر بردار و اگر چه با حسرت
درختان دلمرده را هیمه کن
و برگان خشک را با چنگ و چنگک
بر آنها گرد بیاور
و از آه آتشین، بر آنها شعله بیافکن
تا زمستانی دگر...💟
۳.۳k
۰۲ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.