تک پارتی
تسا و آلکساندر....
تسا شاهزاده ای بود در یک روستا به نام بریتانیا زندگی میکرد
پدر تسا عجله ای زیادی به ازدواج دخترش داشت
میخواست تسا رو به مردی ثروتمندی بده ولی تسا که عاشق نظافتچی قصرشون آلکساندر شده بود
و آلکساندر هم تسا رو خیلی میخواست
و برای همدیگه میمیردن و عاشق هم بودن میخواستن ازدواج کنن اما پدر تسا مخالف بود تا اینکه سر کله مردی پیر و ثروتمندی به نام آلت پیدا شده که میخواست با تسا ازدواج کنه
اما تسا ازش متنفر بود
آلت هر روز تسا رو تهدید میکرد که حتما آلکساندر رو میکشه اما تسا به حرفش اهمیت زیادی نمیداد
و میگفت تو نمیتونی
یک روز که آلت آلکساندر رو زندانی کرد و آنقدر زد که از سر و صورت آلکساندر خون میومد
تسا میخواست خودکشی کنه که آلت نذاشت اینکارو بکنه و از کشتن آلکساندر پشیمون شد
یه رو آلت با عجله رفت پیش تسا و گفت بیا مسابقه بدیم اگه تو برنده شدی
که میتونی با آلکساندر ازدواج کنی اگه من بردم تو باید با من ازدواج کنی
تسا قبول کرد
تسا با آلت به دریاچه رفتن
آلت به تسا گفت اون چیزی که وسط دریاچه هست رو میبینی با تیرکمان بهش شلیک کن
اگه تیرت به هدف خورد تو برنده ای
تسا با خودش گفت این که خیلی راحته
تسا با خوشحالی کمانش رو کشید و تیر رو به هدف زد آلت گفت بیا بریم ببینیم تیرت به هدف خورده یا نه
تسا با خوشحالی
سوار قایق شد و رفت..
تیر به هدف خورده بود چه جورم خورده بود که...
تسا با صحنه ای رو به رو شد که فکرشم نمیکرد
تیری که زده بود به قلب آلکساندر خورده بود
آلت با خنده به تسا گفت افرین تو بردی پس نیازی
نیست باهام ازدواج کنی....
امیدوارم خوشتون اومده باشه🫀
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.