من دیگر خسته نشدم از بی مهری ها؛
من دیگر خسته نشدم از بی مهری ها؛
دل زده نشدم از چند رنگی ها؛
از نقاب هایِ قشنگِ رویِ صورتشان؛
دیگر سلول های تنم از دردهایِ
گاه و بی گاهی که بر من فرود می امد
به تنگ نیامد.
نلرزیدم از نگاه هایِ زخمی و پر ترحم شان,
نترسیدم از دست بدهم؛
تمامِ آدم هایی که روزی برای دوست داشتنشان از جان گذشتم.
و لحظه ای رسید که قلبم برایِ هر آنچه
که بر من گذشت
روزهای تیر و سیاهی که به سختی طی شد
یک بار برای همیشه بخشید
و فراموش کرد.
و من یاد گرفتم هر آدمی میتواند
در هر سن و سالی که باشد
دوباره از نو متولد شود
شروع کند
ادامه بدهد
و یک بارِ دیگر کنارِ اشتباهاتش قد بکشد
و بزرگ شود
دل زده نشدم از چند رنگی ها؛
از نقاب هایِ قشنگِ رویِ صورتشان؛
دیگر سلول های تنم از دردهایِ
گاه و بی گاهی که بر من فرود می امد
به تنگ نیامد.
نلرزیدم از نگاه هایِ زخمی و پر ترحم شان,
نترسیدم از دست بدهم؛
تمامِ آدم هایی که روزی برای دوست داشتنشان از جان گذشتم.
و لحظه ای رسید که قلبم برایِ هر آنچه
که بر من گذشت
روزهای تیر و سیاهی که به سختی طی شد
یک بار برای همیشه بخشید
و فراموش کرد.
و من یاد گرفتم هر آدمی میتواند
در هر سن و سالی که باشد
دوباره از نو متولد شود
شروع کند
ادامه بدهد
و یک بارِ دیگر کنارِ اشتباهاتش قد بکشد
و بزرگ شود
۸.۰k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.