lasting song part : 8

_ عصر بخیر خانم استوارت من جئون جونگکوکم
+ میدونم ، ویونن بهم گفت
_ کی?
جونگکوک یکه خورد و لبخند موذیانه ای زد
+ ویونن ترور من الان اون رو ملاقات کردم و بعد تو وارد اینجا شدی و...
_چه اسم تجملی متاسفانه من اون رو نمیشناسم ولی این احساس رو واسه تو فراهم میکنه که ما به درستی به همدیگه معرفی شدیم پس واسه این آشنایی از اون ممنونم
جونگکوک میدونست که داره بهش میخنده نه آشکارا بلکه با لذت آهسته که این به ناراحتی کریستینا اضافه شد
+ این اسم واقعا قشنگیه ، ویونن
_ اسم تو چی ? مردم عادی مثل یه دختر دهاتی هستند
پیشخدمت با لیموناد برگشت و مت اون رو از سینی برداشت به اندازه کافی کارش بزرگ به نظر میرسید که بتونه تمام نگاه حاکی از قدردانیش رو نسبت به مرد روبروش داشته باشه
_ مینوشی
کریستینا دستش رو به سمت اون دراز کرد و به شونه های پهنش تکیه داد جونگکوک به دیوار تکیه داده بود و اون رو تماشا میکرد.
+ ممنونم ، من واقعا تشنه بودم من واقعا اون الکل رو دوست نداشتم...
جونگکوک سرش رو تکون داد طوری بهش نگاه میکرد که انگار یک نمونه بیولیژیکی جالبه
_ چند سالته، کریستینا استوارت؟
+ نوزده سالمه
چهره اش از نگاه ثابت و خیره اون سرخ شد ابروهای مت از بالای چشم های قهوه ای عسلیش با شک و تردید بالا رفتند.
+ در اصل شانزده سالمه
حرفش رو تصحیح کرد و جونگکوک چنان به اون نگاه کرد که انگار داره برای رسیدن موقعیت تاریک و شیطانی و فریبنده ای دروغ میگه
+ من فردا نوزده سالم میشه!
ناباوری و بی اعتمادی جونگکوک هر لحظه اون رو به خجالت و کم رویی وا میداشت و صریح حرف زدن و حجب و حیاش اون رو به خنده انداخته بود و باعث سرگرمی و تفریح جونگکوک شده بود
_ آه ! فردا پس روز بزرگیه ،میخوای بری خونه تا جشن بگیری؟
+ نه
کریستینا کمی احساس ترحم کرد
+ خیلی اینجا از خونمون دوره من واقعا نمیتونم از عهده این کار بربیام بعلاوه، امروز جمعه ست و من تمام روز رو درس و ارائه واسه ریاضی دارم این اولین باریه که...
_خونه ات کجاست؟
جونگکوک هنوز هم با چشم‌های علاقه مندی اون رو تماشا میکرد چشمانی باریک شده که به دود سیگارش خیره شده بود
+ یورکشایر (شمال انگلستان) خلیج اونجا
اون نمیخواست به حرف زدن در مورد خودش ادامه بده به خاطر اینکه احساس میکرد جونگکوک علاقه ای به این کار نداره در حقیقت، کریستینا نمیتونست فکر کنه که برای چی اینجاست به نظر میرسید که تمام نگرشو رفتار جونگکوک اونچنان مالمت انگیز باشه که انگار به دالیل مشابهی پیش از اون برای دیدن ویونن اینجا اومده
_ خب پس یورکشایر جاییه که رنگ و لعاب و شکل و شمایلت اونجا شکل گرفته موهایی مثل ذرت رسیده و چشم‌های بنفش
+ چشمهام آبیه
جونگکوک دست پاچه شده بود و کریستینا میخواست بهش بگه الان اون کسی هست که بهش خیره شده ولی جرات نکرد جونگکوک پیش از حد تحمل این رو نداشت که کسی سرزنشش کنه ولی کری دلش میخواست که اون از اینجا بره
جونگکوک پافشاری کرد
_بنفشه ! مثل گل های خجالتی که توی جنگل قایم میشن، موها رو توضیح بده
ناگهان جونگکوک به اون لبخند میزد دیگه بهش نمیخندید به هر حال اون رو سرزنش میکرد و دیگه کری شرم کمتری در خودش احساس میکرد.
+ مادر بزرگ اِلی میگه که ما اجداد وایکینگ داریم
کریستینا این رو با خنده کوتاهی گفت و ‌جونگکوک چنان سخت بهش خیره شد که تازه متوجه شد اعتماد به نفس تازه ای که توی وجودش شکل گرفته بود به همون سرعتی که اومد به همون سرعتم از وجودش فرار کرد
_فکر میکنی که مادر بزرگ اِلی به این قضیه فکر میکنه؟
جونگکوک دستش رو به در اتاق گرفته بود و چشمش رو از اون بر نمیداشت
_ به عنوان مثال ، اگه اون منو میدید چه فکری دربارم میکرد؟
+ فکر میکرد که ..... تو نسبتا عالی و با شکوه هستی...
کریستینا به لیموناد توی دستش نگاه کرد و جونگکوک قبل از اینکه صاف و راست بایسته خنده سریعی کرد به نظر میرسید که از این گفتگو خسته شده از اون گذشته، کریستینا هرگز به اون معرفی نشده بود
_فکر میکنم این احتمالا نظر و عقیده مبهم و گیج کننده توئه
مت با نگاه خشکی خیره اش شد و ادامه داد؛
_تصور میکنم که مادر بزرگ اِلی الم تا کام با تو متفاوت باشه یکی که من به اون اهمیت نمیدم مجبور شدم باهات موافقت کنم این مکان جایی برای بچه هایی مثل تو نیس کریستینا استوار

های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما روح نباشید
دیدگاه ها (۰)

lasting song part : 7

lasting song part : ۶

千卂ㄒ乇 ۲卩卂尺ㄒ : ۱در روزی ابری ، وقتی خورشید در خانه اش داشت است...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط