نخفته ایم که شب بگذرد، سحر بزند
نخفتهایم که شب بگذرد، سحر بزند
که آفتاب چو ققنوس، بال و پر بزند
نخفتهایم که تا صبح شاعرانهی ما
ز ره رسیده و همراه عشق، در بزند
نسیم، بوی تو را میبرد به همره خود
که با غرور، به گلهای باغ سر بزند
شب از تب تو و من سوخت، وصلمان آبی
مگر بر آتش تنهای شعلهور بزند
تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد؟
هوای بستر و بالینم ار، به سر بزند؟
چو در کنار منی کفر نعمت است ای دوست!
دو دیدهام مژه بر هم، دمی اگر بزند
بپوش پنجره را، ای برهنه! میترسم
که چشم شور ستاره، تو را، نظر بزند
غزل برای لبت عاشقانهتر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانهتر بزند
که آفتاب چو ققنوس، بال و پر بزند
نخفتهایم که تا صبح شاعرانهی ما
ز ره رسیده و همراه عشق، در بزند
نسیم، بوی تو را میبرد به همره خود
که با غرور، به گلهای باغ سر بزند
شب از تب تو و من سوخت، وصلمان آبی
مگر بر آتش تنهای شعلهور بزند
تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد؟
هوای بستر و بالینم ار، به سر بزند؟
چو در کنار منی کفر نعمت است ای دوست!
دو دیدهام مژه بر هم، دمی اگر بزند
بپوش پنجره را، ای برهنه! میترسم
که چشم شور ستاره، تو را، نظر بزند
غزل برای لبت عاشقانهتر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانهتر بزند
۷.۹k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.