درد. عشق؟

زخمهای دستم را می بست ومی گفت چرا با خود چنین کردی ولی زخم بزرگ دلم را ندید
تا بگوید چرا با توچنین کردم
دیدگاه ها (۲)

خ

در حال مسافرت

خفین

حس

.یادگاری هایت گاهی درد دارند...گاهی بی آزار و بیصدا،زنده اند...

عاشق نشدی زاهد ، از  عشق چه می دانی یک مهر زِ او دیدم ، از غ...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط