- از روزهای خوش میگفت ؛
- از روزهای خوش میگفت ؛
از صدای پای پاییز ذوق میکرد . .
ك فصل مورد علاقهاش در راه است .
نارنجی را دوست داشت . .
تمام بارانیهای تنش زرد بود و یک شال نارنجی دور گردنش . .
به خرمالو حساسیت داشت .
ولی میوهی پاییز بود .
و او در تمام خیال پردازیهای معصومانهاش
اسمش را میآورد .
دلش میخواست پاییز که رسید . .
با پا برگها را بتکاند .
میخواست دور شهر بچرخد .
و دخترانه زیر باران آبان . .
آواز بخواند .
اما شما میدانید ك . .
دنیا همیشه آنطور که میخواهی
پیش نمیرود .
پاییز ك شد کولهاش را پر کرد از دلتنگی ؛
پاییز ك شد بارانیاش را تنش کرد .
و در دورترین نقطه به آدمها نشست و تنها نگاه کرد :
نگاه کرد به دخترهایی که زیر باران میچرخیدند ؛
گوش کرد به صدای خندههایی ك او را یاد گذشتهاش میانداخت .
لبخند زد به پاهایی که برگها را تکان میداد .
پاییز رسیده بود و او . .
نه حال نارنجیها را داشت .
نه شعرهایی که به خودش قول داده بود بخواند .
فصل زرد و قرمزها شده بود و او . .
مثل اناری ترک خورده روی شاخه دانههای دلش پیدا بود .
غصه میخورد از بی رحمی آدمها ؛
از قرارهایی که قرار بود ببیند . .
دستهایی که قرار بود میان دستانش بماند .
± مردی ك گفته بود پاییز را برایش خاطره انگیز میکند .
قولهایی ك به دلش داده بودند . .
و بیجواب رهایش کرده بودند .
دلش گرفته بود .
و میان دل گرفتگیهایش دعا میکرد :
دیگر هیچ وقت پاییز نشود :)
از صدای پای پاییز ذوق میکرد . .
ك فصل مورد علاقهاش در راه است .
نارنجی را دوست داشت . .
تمام بارانیهای تنش زرد بود و یک شال نارنجی دور گردنش . .
به خرمالو حساسیت داشت .
ولی میوهی پاییز بود .
و او در تمام خیال پردازیهای معصومانهاش
اسمش را میآورد .
دلش میخواست پاییز که رسید . .
با پا برگها را بتکاند .
میخواست دور شهر بچرخد .
و دخترانه زیر باران آبان . .
آواز بخواند .
اما شما میدانید ك . .
دنیا همیشه آنطور که میخواهی
پیش نمیرود .
پاییز ك شد کولهاش را پر کرد از دلتنگی ؛
پاییز ك شد بارانیاش را تنش کرد .
و در دورترین نقطه به آدمها نشست و تنها نگاه کرد :
نگاه کرد به دخترهایی که زیر باران میچرخیدند ؛
گوش کرد به صدای خندههایی ك او را یاد گذشتهاش میانداخت .
لبخند زد به پاهایی که برگها را تکان میداد .
پاییز رسیده بود و او . .
نه حال نارنجیها را داشت .
نه شعرهایی که به خودش قول داده بود بخواند .
فصل زرد و قرمزها شده بود و او . .
مثل اناری ترک خورده روی شاخه دانههای دلش پیدا بود .
غصه میخورد از بی رحمی آدمها ؛
از قرارهایی که قرار بود ببیند . .
دستهایی که قرار بود میان دستانش بماند .
± مردی ك گفته بود پاییز را برایش خاطره انگیز میکند .
قولهایی ك به دلش داده بودند . .
و بیجواب رهایش کرده بودند .
دلش گرفته بود .
و میان دل گرفتگیهایش دعا میکرد :
دیگر هیچ وقت پاییز نشود :)
۱۵.۳k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.