به خواهرم که سالهاست
به خواهرم که سالهاست
در دل خاک سرد آرمیده...
وسالهاگذشته ومن هنوز فراموش نکردم که تو رفتی که زود برگردی
گفتی جایی نری اومدم باهم بریم خونه ...
ومن مثل همیشه صبورانه انتطارت را میکشم اما نمیدانم چرا اینهمه طولانی
شد این آمدنت ،اکنون ن ۲۴ بهاراست که
درختان را که به شکوفه نشسته اند میبینم ویاد آنروزها که زیر درخت زرد آلوی وسط باغ مینشستیم وسرگرم بازی های کودکانه مان میشدیم میافتم ،برایت نگفتم که من شبهای زیادی است که در گیر بدترین روزهای عمرم شده ام ودر تهایی مطلق اکثر شبهارا باچشمانی پراز اشک بسر میکنم،همان چمانی که توبسیاردوستش میداشتی امروز از بس گریسته کم سوشده ،نیستی ومن دیگر کسی را ندارم که با دستهای جادوییش نوازشم کند ،دلداریم بدهد کمی لوسم کند ومدام خط ونشان بکشد برای هرکسی که بخواهد بمن نزدیک شود...
میدانی تونیامدی وهمه گفتن که دیگربازگشتنت محال است اما من کاری به کسی ندارم از همان لحظه ای که گفتن نمیایی رفتم ،رفتم اما برای اینکه نباشم ونبینم که تورا در دل خاک جای میدهند ،رفتم وهرگز به دیدار تو نیامدم
نکند از من رنجیده باشی خودت میدانی که دنیای منی ومن طاقت ندارم که نبودنت را باور کنم مرا ببخش اگر به دیدارتو نمی آیم بتو قول میدهم یکروز مثل قدیما از پشت سر چشمانت را بگیرم وتو باز بگویی دیوونه از بوی ادکلنت میفهمم که تویی منتظرم باش عزیز ترین وتنهاخواهر خوب من منتظرم باش...
در دل خاک سرد آرمیده...
وسالهاگذشته ومن هنوز فراموش نکردم که تو رفتی که زود برگردی
گفتی جایی نری اومدم باهم بریم خونه ...
ومن مثل همیشه صبورانه انتطارت را میکشم اما نمیدانم چرا اینهمه طولانی
شد این آمدنت ،اکنون ن ۲۴ بهاراست که
درختان را که به شکوفه نشسته اند میبینم ویاد آنروزها که زیر درخت زرد آلوی وسط باغ مینشستیم وسرگرم بازی های کودکانه مان میشدیم میافتم ،برایت نگفتم که من شبهای زیادی است که در گیر بدترین روزهای عمرم شده ام ودر تهایی مطلق اکثر شبهارا باچشمانی پراز اشک بسر میکنم،همان چمانی که توبسیاردوستش میداشتی امروز از بس گریسته کم سوشده ،نیستی ومن دیگر کسی را ندارم که با دستهای جادوییش نوازشم کند ،دلداریم بدهد کمی لوسم کند ومدام خط ونشان بکشد برای هرکسی که بخواهد بمن نزدیک شود...
میدانی تونیامدی وهمه گفتن که دیگربازگشتنت محال است اما من کاری به کسی ندارم از همان لحظه ای که گفتن نمیایی رفتم ،رفتم اما برای اینکه نباشم ونبینم که تورا در دل خاک جای میدهند ،رفتم وهرگز به دیدار تو نیامدم
نکند از من رنجیده باشی خودت میدانی که دنیای منی ومن طاقت ندارم که نبودنت را باور کنم مرا ببخش اگر به دیدارتو نمی آیم بتو قول میدهم یکروز مثل قدیما از پشت سر چشمانت را بگیرم وتو باز بگویی دیوونه از بوی ادکلنت میفهمم که تویی منتظرم باش عزیز ترین وتنهاخواهر خوب من منتظرم باش...
۳.۴k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.