اهم اهم
گوشیم رو در اوردم و روی گالریم زدم روی فیلمی ک گرفتم ازش گرفتم زدم
و صفحه گوشیم رو ب سمت جیمینگرفتم
بعد دیدن فیلم با صورت قرمز و دستای مشت شده جونگکوک مواجه شدم
یونا اومد تا چیزی بگه جیمین دادی زد و گفت خفه شو
دستم رو سمت ساعت و تاریخ ویدیو بردم و بد با دستم ساعت رو نشون دادم ک بفهمه دروغ نیست
یونا:ج...جیمین... تو...ضیح میدم
ک مشت جیمین تو صورتش خالی شد از اونجا خارج شدم و ب سمت حیاط مدرسه رفتم
(۱ ماه بعد)
ا.ت:جونگ کوکااا دلم برات تنگ میشه منم با خودت ببر*گریه
جونگ کوک:هیسسس بیبی میدونی ک مجبورم*بغض
ا.ت:قول میدی زود برگردی
جونگ کوک:قول میدم زود زود برگردم باشه؟
تو دیگ گریه نکن خب؟
ا.ت:سعیم رومیکنم
ا.ت:با صدا زدن جونگ کوک ک میگفتن وقت رفتنه گریم بیشتر شد
بوسی روپیشونیم کاشت و ب سمت هواپیما حرکت کرد
خب اینجوریه ک مادر پدر جونگ کوک کوک رو برای ا امه تحصیل و ب دست آوردن شرکتی ک داخل آمریکا داشتن فرستادنش آمریکا و این ته نامردی بود.....
فقطی ماه...فقط یمله جونگ کوک پیشمبود...
این حقم نیس...
همونطور ک گریه میکردم چشمم روی هواپیمایی ک جونگکوک توش بود و داشت بلد میشد دوختم....
بلاخره ب سمت ماشین رفتم و تا رسیدیم داشتم گریه میکردم
تو حال خودم بودم ک گوشیم زنگ خورد
جیمین بود
اه راستی اینم یادمرفت بگم
اون جیمین مغرور هز خود راضی بخاطر کاری ک کردم ازم معذرت خواهی کرد و خب الان اون یکی از دوستامه
تماس رو وصل کردم و جوابش رو دادم
جیمین:چطوریکوچولو
ا.ت:هزار بار بخت گفتم منو کوچولو صدا نکن مرتیکه جوجه صفت
جیمین:اوهووو این چه طرز حرف زدن با بزرگترته
ا.ت:اهه حوصله ندارم جونگ کوک رف
جیمین:اَه توام برمیگرده دیگ کونمونو پاره کردی....اهادلشت یارم میرفت ساعت ۶ میام دنبالت بریم ی کافه ای جایی باهات حرف دارم
ا.ت:تا اومدم بگم حال ندارم قطع کرد....پدصگ
نگا ب ساعت کردم ساعت ۱۱ عه
(پرش زمان ۶:۱۵)
ا.ت:پنج دقیقه صب کن
جیمین:ا.تتتت الان ۲۰ دقیقه میگی پنج دقیقه پنج دقیقه
ا.ت:اومدم باباااا
جیمین:تو بخوای حاظر شی از اتاق بیای بیرون باید سند بزاریم تا بیای
ا.ت:گگگگگگ
سوار ماشین شدیم و راهی شدیم
جیمین:خب راستش...
و صفحه گوشیم رو ب سمت جیمینگرفتم
بعد دیدن فیلم با صورت قرمز و دستای مشت شده جونگکوک مواجه شدم
یونا اومد تا چیزی بگه جیمین دادی زد و گفت خفه شو
دستم رو سمت ساعت و تاریخ ویدیو بردم و بد با دستم ساعت رو نشون دادم ک بفهمه دروغ نیست
یونا:ج...جیمین... تو...ضیح میدم
ک مشت جیمین تو صورتش خالی شد از اونجا خارج شدم و ب سمت حیاط مدرسه رفتم
(۱ ماه بعد)
ا.ت:جونگ کوکااا دلم برات تنگ میشه منم با خودت ببر*گریه
جونگ کوک:هیسسس بیبی میدونی ک مجبورم*بغض
ا.ت:قول میدی زود برگردی
جونگ کوک:قول میدم زود زود برگردم باشه؟
تو دیگ گریه نکن خب؟
ا.ت:سعیم رومیکنم
ا.ت:با صدا زدن جونگ کوک ک میگفتن وقت رفتنه گریم بیشتر شد
بوسی روپیشونیم کاشت و ب سمت هواپیما حرکت کرد
خب اینجوریه ک مادر پدر جونگ کوک کوک رو برای ا امه تحصیل و ب دست آوردن شرکتی ک داخل آمریکا داشتن فرستادنش آمریکا و این ته نامردی بود.....
فقطی ماه...فقط یمله جونگ کوک پیشمبود...
این حقم نیس...
همونطور ک گریه میکردم چشمم روی هواپیمایی ک جونگکوک توش بود و داشت بلد میشد دوختم....
بلاخره ب سمت ماشین رفتم و تا رسیدیم داشتم گریه میکردم
تو حال خودم بودم ک گوشیم زنگ خورد
جیمین بود
اه راستی اینم یادمرفت بگم
اون جیمین مغرور هز خود راضی بخاطر کاری ک کردم ازم معذرت خواهی کرد و خب الان اون یکی از دوستامه
تماس رو وصل کردم و جوابش رو دادم
جیمین:چطوریکوچولو
ا.ت:هزار بار بخت گفتم منو کوچولو صدا نکن مرتیکه جوجه صفت
جیمین:اوهووو این چه طرز حرف زدن با بزرگترته
ا.ت:اهه حوصله ندارم جونگ کوک رف
جیمین:اَه توام برمیگرده دیگ کونمونو پاره کردی....اهادلشت یارم میرفت ساعت ۶ میام دنبالت بریم ی کافه ای جایی باهات حرف دارم
ا.ت:تا اومدم بگم حال ندارم قطع کرد....پدصگ
نگا ب ساعت کردم ساعت ۱۱ عه
(پرش زمان ۶:۱۵)
ا.ت:پنج دقیقه صب کن
جیمین:ا.تتتت الان ۲۰ دقیقه میگی پنج دقیقه پنج دقیقه
ا.ت:اومدم باباااا
جیمین:تو بخوای حاظر شی از اتاق بیای بیرون باید سند بزاریم تا بیای
ا.ت:گگگگگگ
سوار ماشین شدیم و راهی شدیم
جیمین:خب راستش...
۶.۷k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.