خوبید(:
خوبید(:
من سر این ویدیو خیلی گریه کردم خیلی
من دوماه پدر بزرگم ک خیلی دوسش داشتم رو نتونستم ببینم اون مریض بود همش تو بیمارستا بستری میشد ولی خوب نمیشد هیکلش خیلی خوب بود قبل اینکه مریض شه ولی بعد اینکه مریض شد بیش از حد لاغر شد
من قبل این دوماه ک نمیتونستم ببینمش مونده بودم خونشون قرصاشو میدادم بش مریض بود ولی بهتر،
ولی بعد این دوماه ساعت شیش صب وقت نماز صب، ع مامان بزرگم آب خاسته بش آب داد وقتی رف نماز بخونه ی صدایی شنید رف دید ک پدربزرگمه تکونش داده ولی پدربزرگم اصلا تکون نمیخورد(اینو با گریه دارم مینویسم براتون)) شیش صب زنگ زدن بمون خانوادم اومدن بیدارم کردن گفتن پدر بزرگت فوت کرد باور نمیکردم گفتم شاید میخان ع خاب میدارم کنن اینطوری میگن هی بشون میگفتم خدانکنه اینو نگین و میخابیدم بعد ساعت نُه ک بیدار شدم کسیو ندیدم وقتی یادم اومد مستقیم رفتم اونجا دیدم همه سیاه پوشیدن دارن گریه میکنن جنازشم برده بودن یعنی وقتی اومدم داخل انگار یکی همع اشکامو یخ کرده اصلا نمیتونستم گریه کنم نشستم ی گوشه کم کم ک ب خودم اومدم دیگ نتونستم جلو گریمو بگیرم.
خیییلی برام عزیز بود بیش از حد دوسش داشتم حتی ی روز قبل اینکع بمیره انگار حس کرده بود میخاد بمیره نمیزاشت عموهام و بابام و دختراش و نوه هاش برن خونه همش میگف بمونین پیشم میخام ببینمتون اینجا تازه ع بیمارستان مرخص شده بود غذایی ک دوس داشت و براش درست کردن اون شب همه بودن همه جز منن
خیلی پشیمونم خیلی
اومدم حرف دلمو بتون گفتم ببخشید طولانی شد 😔💔🥺🥺
من سر این ویدیو خیلی گریه کردم خیلی
من دوماه پدر بزرگم ک خیلی دوسش داشتم رو نتونستم ببینم اون مریض بود همش تو بیمارستا بستری میشد ولی خوب نمیشد هیکلش خیلی خوب بود قبل اینکه مریض شه ولی بعد اینکه مریض شد بیش از حد لاغر شد
من قبل این دوماه ک نمیتونستم ببینمش مونده بودم خونشون قرصاشو میدادم بش مریض بود ولی بهتر،
ولی بعد این دوماه ساعت شیش صب وقت نماز صب، ع مامان بزرگم آب خاسته بش آب داد وقتی رف نماز بخونه ی صدایی شنید رف دید ک پدربزرگمه تکونش داده ولی پدربزرگم اصلا تکون نمیخورد(اینو با گریه دارم مینویسم براتون)) شیش صب زنگ زدن بمون خانوادم اومدن بیدارم کردن گفتن پدر بزرگت فوت کرد باور نمیکردم گفتم شاید میخان ع خاب میدارم کنن اینطوری میگن هی بشون میگفتم خدانکنه اینو نگین و میخابیدم بعد ساعت نُه ک بیدار شدم کسیو ندیدم وقتی یادم اومد مستقیم رفتم اونجا دیدم همه سیاه پوشیدن دارن گریه میکنن جنازشم برده بودن یعنی وقتی اومدم داخل انگار یکی همع اشکامو یخ کرده اصلا نمیتونستم گریه کنم نشستم ی گوشه کم کم ک ب خودم اومدم دیگ نتونستم جلو گریمو بگیرم.
خیییلی برام عزیز بود بیش از حد دوسش داشتم حتی ی روز قبل اینکع بمیره انگار حس کرده بود میخاد بمیره نمیزاشت عموهام و بابام و دختراش و نوه هاش برن خونه همش میگف بمونین پیشم میخام ببینمتون اینجا تازه ع بیمارستان مرخص شده بود غذایی ک دوس داشت و براش درست کردن اون شب همه بودن همه جز منن
خیلی پشیمونم خیلی
اومدم حرف دلمو بتون گفتم ببخشید طولانی شد 😔💔🥺🥺
۱۰.۴k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.