تا قلم بردست میگیرم صدایم میکنی آه از عشق که به آن مبتلای
تا قلم بردست میگیرم صدایم میکنی آه از عشق که به آن مبتلایم میکنی مینویسم از تو از عشق از دل بستنت
که چه میدانم که تو روزی رهایم میکنی
من برای ت و همان طفلم که از ترس بلا
پای فریاد نمیرسد بی شک فدایم میکنی
که مجنون تو بودم درمیان حقه ها
میرسد روزی که من دیگر. کنارت نیستم
😔😔😔
که چه میدانم که تو روزی رهایم میکنی
من برای ت و همان طفلم که از ترس بلا
پای فریاد نمیرسد بی شک فدایم میکنی
که مجنون تو بودم درمیان حقه ها
میرسد روزی که من دیگر. کنارت نیستم
😔😔😔
۳.۳k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.