غم انگیزترین حالت این روزهایم

غم انگیزترین حالت این روزهایم
این است که دلم می‌خواهد همه چیز را همینطور که هست بگذارم
و با کوله پشتی کوچکم از در خانه بزنم بیرون...
دلم می خواهد بروم، بروم، بروم...
طوری بروم
که کسی نتواند پیدایم کند.
طوری بروم
که حتی خودم هم ندانم کجای کره خاکی ایستاده‌ام.
طوری بروم
که اگر روزی عکسی شبیه خودم را
در روزنامه‌ها دیدم و زیرش خواندم که
نوشته کسی با مشخصات ذیل گمشده، خودم را نشناسم.
طوری شانه هایم را بالا بیندازم
انگار که هیچ جای قضیه
به من مربوط نمی‌شود.
در ناخودآگاهم خودم،
خودم را گمشده اعلام کنم.
قسمت دردناکش هم اینجاست که
با تمام این اوصاف و با تمام نیازم
به رفتن باز پای رفتن ندارم. باز دلم می‌خواهد همینجا بمانم.
جایی که اگر کسی که دوستش دارم،
یک روز متوجه نبودنم شد
و خواست پیدایم کند، بتواند.
اگر زنگ خانه‌ام را زد
و گفت برویم کافه،
بگویم برویم...
دیدگاه ها (۳)

قبل از اینکه حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانه أم ریخت...

همه ی آدم‌ها روی کسایی که دوسشون دارن یه حساب دیگه‌ای باز می...

ولی هيچوقت كسيو از كاراتون خسته نكنيد يهو يه جورى بيخيال ميش...

تا به حال شده دوست داشتنت را قورت بدهی؟!لبخند بزنی...بی تفاو...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط