هشتم که بودم امتحان دینی داشتیم بعد من با خودکار نامرعی تقلب نوشته بودم تا حلقت و الحلقوم بعد یه گندی زدم معلم فهمید تقلب میکنم هرچی گفتم نکردم باور نکردن بعد اخرش نور چراغ قوه نامرعی اوردن رو جای تقلبا انداختن چس شدم🌚🚬
یه روز که تو مدرسه بودم یهو میز جلوییم بهم یه چیزی گفت بعد انگار این صحنه رو یجا دیدم بعد فقط من و دوستم همچین چیزی رو احساس کردیم و به هرکی فتیم باور نکرد
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.