افسون شده p2
از روی صندلی بلند شدم میخواستم قدمی بردارم اما پاهام یاری نمیکرد قلبم تند تند می تپید عرق سردی روی پیشونیم نقش بسته بود هرجوری که شد خودم رو به اتاق رسوندم نمیتونستم وارد اتاق بشم چند دقیقه ای گذشت و دکتر از اتاق خارج شد رو کردم سمتش و منتظر یک کلمه موندم که بالاخره به حرف اومد و گفت : نمیدونم باید خوشحال باشید یا ناراحت! خوشحال باشید از اینکه بهوش اومده اورانوس : لبخندی روی لبم نقش بست لبخندی بعد از یک ماه خداروشکر...خوبه؟ دکتر سرش رو پایین انداخت و گفت : یا ناراحت از اینکه حافظش رو از دست داده!! اورانوس : لبخند روی لبم محو شد حرفش مثل پتک توی سرم خورد خودم رو سمت دیوار کشوندم و تکیه زدم و چشمام رو با درد روی هم گذاشتم میتونستم صدای قدم های دکتر رو بشنوم که ازم دور میشد چشمام رو باز کردم و با قدم های آروم همراه با تردید به اتاق نزدیک شدم و دستم رو روی در گذاشتم و بعد از چند لحظه وارد اتاق شدم بعد از یک ماه نگاهم به چشماش افتاد نگاه یخیش به نگاهم قفل شده بود صورتش رنگ پریده تر از همیشه بودصدای قدم های آرومم توی سرم می پیچید همه چیز درگیر سکوت سنگینی شده بود سکوتی که فقط میخواستم از بین ببرمش متعجب بهم خیره شده بود اما غم عجیبی توی نگاهش، توی چهرش دیده میشد بالاخره سکوت رو شکست دراکو : من...شما..رو می.. شناسم؟!! اورانوس : اشکی از گوشه چشمم سرخورد...چی؟! دراکو : شما..کی هستین؟ یا من کی..هستم؟!! اورانوس : تو چشماش خیره شدم و لبخند تلخی روی لبم نشست تو..دراکو هستی دراکو مالفوی 19 سالته دراکو : دراکو؟ و تو..کی هستی؟ اورانوس : خواستم چیزی بگم که در اتاق باز شد و نارسیسا خانم وارد اتاق شد و رفت سمت دراکو، با قدم های آروم به در نزدیک شدم برگشتم و نگاهی بهش انداختم در رو باز کردم و از اتاق رفتم بیرون روی صندلی توی راهرو نشستم و چشمامو روی هم گذاشتم یعنی منو یادش نیست؟ {قول میدم هیچوقت فراموشت نمیکنم} پورخندی زدم و چشمام رو باز کردم نارسیسا خانم از اتاق اومد بیرون نگاهی به صورتش انداختم چشماش خیس از اشک بود با قدم های آروم بهم نزدیک شد و کنارم نشست و با لحن همیشگی شروع کرد به حرف زدن نارسیسا : تو رو یادش نیومد؟ اورانوس : همونطور که به دیوار سفید روبه رو خیره شده بودم گفتم نه! نارسیسا : دراکو واقعا...دو..ست داره اورانوس : داشت! حالا حتی منو یادش نمیاد نارسیسا : یکم بهش زمان بده قول میدم همه چی درست میشه اورانوس : امیدوارم نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو از دیوار گرفتم میتونم ببینمش؟
۳.۰k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.