به خودنماییِ برگی، مگو بهار می آید
به خودنماییِ برگی، مگو بهار می آید
بهار ماست سواری که از غبار می آید
قرارهای زمین را به هم زنید که یارم
از آسمان چه به موقع سر قرار می آید
یقینی است برایم حضور حضرتش آن سان
که روز روشنم اکنون به چشم تار می آید:
درفش عدل علم شد، و زار، کار ستم شد
که برگزیده سواری به کارزار می آید
به چشم، برقِ پر از رعدِ تیغِ حیدرِ کرّار
به گوش، بانگِ چکاچاکِ ذوالفقار می آید
زمان اگر همه شب باشد، آفتاب شود او
زمین اگر همه صحراست، آبشار می آید
سپاه دشمن اگر کوه، کاه در نظر او
ز بیم کَرّ و فَرِ او، حقیر و خوار می آید
اگرچه جنگ کند، جنگ را دمی نپسندد
به کارزار به دستور کردگار می آید
برای صلح می آید، برای شوق می آید
برای عشق می آید، برای یار می آید
کسی که بر سر جنگ است با تمام حسودان
کسی که با همهٔ عاشقان کنار می آید
به دادخواهی از انبوه بی گناه یتیمان
به دست گیری این کودکان زار می آید
اگرچه رنج جهان را فرا گرفته، همین هم
نشانه ای ست که پایان انتظار می آید
به لاله ای که برون کرده سر ز برف، نظر کن
قسم به داغ شهیدان، که آن بهار می آید
حسن صنوبری
بهار ماست سواری که از غبار می آید
قرارهای زمین را به هم زنید که یارم
از آسمان چه به موقع سر قرار می آید
یقینی است برایم حضور حضرتش آن سان
که روز روشنم اکنون به چشم تار می آید:
درفش عدل علم شد، و زار، کار ستم شد
که برگزیده سواری به کارزار می آید
به چشم، برقِ پر از رعدِ تیغِ حیدرِ کرّار
به گوش، بانگِ چکاچاکِ ذوالفقار می آید
زمان اگر همه شب باشد، آفتاب شود او
زمین اگر همه صحراست، آبشار می آید
سپاه دشمن اگر کوه، کاه در نظر او
ز بیم کَرّ و فَرِ او، حقیر و خوار می آید
اگرچه جنگ کند، جنگ را دمی نپسندد
به کارزار به دستور کردگار می آید
برای صلح می آید، برای شوق می آید
برای عشق می آید، برای یار می آید
کسی که بر سر جنگ است با تمام حسودان
کسی که با همهٔ عاشقان کنار می آید
به دادخواهی از انبوه بی گناه یتیمان
به دست گیری این کودکان زار می آید
اگرچه رنج جهان را فرا گرفته، همین هم
نشانه ای ست که پایان انتظار می آید
به لاله ای که برون کرده سر ز برف، نظر کن
قسم به داغ شهیدان، که آن بهار می آید
حسن صنوبری
۵.۱k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲