واسه شما چی بود و از کی بود. واسه من... .

عزیز ترین فردِ زندگیم، صمیمی ترین دوستم، تنها کسی که واسم مهم بود بهم گفت: "تو واسه هیچکس مهم نیستی! احساساتت برای هیچکس مهم نیست! من اصلا به اینکه چه احساسی داری اهمیت نمیدم! تو همیشه باید به مت گوش بدی و دردامو تسکین بدی، ولی من فقط من میتونم از درد ناله سر بدم. تو از من بیشتر زجر کشیدی و هنوزم داری میکشی و تموم نمیشه. آره خودم خوب میدونم که اصلا نمیفهممت و نمیتونم درکت کنم و متوجه بشم کی هستی یا چه احساساتی داری یا چی بهت میگذره و میدونم هیچ کس دیگه ای هم نمیدونه و نمی‌فهمه. ولی با اینکه میدونم از منم بیشتر درد داری و ی جوری تظاهر میکنی خوبی که واقعا متوجهش نمیشم، این فقط منم که حق داره زار بزنه نه تو! پس دهنتو ببند و خفه شو!! تو واسه هیچکس مهم نیستی!!!!"


من کلا احساساتمو بروز نمیدم، اون بزور ازم خواست بهش بگم حالم خوبه یا نه، من اول براش نوشتم "اگر بخوام رک باشم" و بعد خواستم بنویسم "نه" که قبل از اینکه پیاممو ارسال کنم گفت "نه نه نه نه. هیچی نگو. لطفا... ." و بعدم گفت که دهنمو ببندم و هیچی نگم و بهم گفت واسه هیچکس مهم نیستم و هیچکس بهم اهمیت نمیده. خودش همیه چس ناله هاشو پیش من می‌کرد ولی من لبخند میزدم، آخرشم که زد داغونم کرد. بعدشم گفت "ببخشید... زیاده روی کردم." بعد مظلوم نمایی کرد و گفت "ببخشید ببخشید ببخشید... من ی اشتباهم... نباید به وجود میومدم... ی آدم مزخرفم که فقط حرفایی رو میگه که نباید بگه... ببخشید... ببخشید!!" خواست مظلوم نمایی کنه، آره خیلی آدمِ مزخرفی و نباید وجود داته باشه، اصلا بهش سخت نمیگذره و ی جوری زندگی میکنه که انگار ملکه است و همیشه خوشحالِ ولی به من همیشه دروغ میگه که ناراحته و الکی چسناله میکنه، بهم به دروغ میگه ناراحته، ولی حتی نمیدونه من چه حسی دارم، وقتی داغونم همیشه داغون ترم میکنه. ولی خودشم نمی‌فهمه چه بلایی سرم میاره‌‌. بعد از اینکه اون ببخشیدا رو نوشت دیگه واقعا نتونستم چشم پوشی کنم یا بهش بگم عیبی نداره. ویس گرفتم و با گریه سرش داد زدم "آخه دیوونه ی اسکل مگه مرض داری که اصلا همچین چیزی میگی مریض روانی!! اصلا بنظرت معذرت‌خواهی تو الان برای من فایده ای داره؟!! ها؟! ها؟! بنظرت اصلا تاثیری داره؟؟!!!!! انقدر آزارم نده... ." و بعد سریع آفلاین شدم و تا خود صبح گریه میکردم، اون شب تمامِ وقتی که گریه میکردم بارون می‌بارید و وقتی داد میزدم رعد و برق میزد. انگار آسمون و هوا هم حالِ منو داشتن‌. حتی وقتی یادِ اونموقع میوفتم بغضم میگیره، همین الانم دوباره بغضم گرفت.
دیدگاه ها (۹)

بی زحمت به نامِ کاربریِ اون شماره تماس های صفحه ی اصلی (اسلا...

کمکککککککک

سناریو بی تی اس وقتی...

نامه ای به خودم:میدونم بعضی وقتا حالت خوب نیست! میدونم آرزو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط