♥️✨لجباز من♥️✨ پارت 14
♥️✨لجباز_من♥️✨
پارت 14
متین:غذا رو خوردیم تموم که شد..
نیکا:خیلی خوش گذش بریم خونه دیگه دیر شده
متین:اره منم صب باید برم سرکار
دیانا:عهه شغلت چیه؟
متین:یه شرکت دارم🙂
نیکا:عهه؟مال خودته؟
متین:اره چیرا؟🙂
نیکا:چیزه ام منم به کار نیاز دارم 😅
متین:خب بیا ت شرکت من 🙂
نیکا:مطمعنی؟
متین:چرا مطمعن نباشم؟
نیکا:اوکی پس کِی بیاام؟(":
متین:صبح بیا الان داریم میریم خونه ادرسو بهت میگم
نیکا:باشههه مرسی🙂❤️
متین:کاری نکردم خانوم کوچولو امم چیزه ینی نیکا
نیکا:🙂😂
نیکا:ارسلان یه تاکسی برا من میگیری
ارسلان:خیلی دیر وقته ها ساعت 1ونیمه خطرناک نیس؟
متین:من خودم میرسونمت
نیکا:نه امم نه مزاحم نمیشم
متین:مزاحم چی باو خونمون که تویه واحده
اردیا:😳وادااافاک یه جایین؟
متینیکا:نابغه ها اونروز اومدین خونمون گفتیم بهتون که واحد روبه روی همیم
اردیا:اهااااا🤨
متین:از بچه ها خدافظی کردم راه افتادیم سمت خونه باید همین امشب مال خودم بکنمش(منحرفای بدبخ ذهنتونو با اسید بشورین😐قضیه اون نییس...😂🙃)
نیکا:جَو بین منو متین خیلی سنگین بود
گفتم:عمم چیزه ببخشید مزاحم شدم
متین:نه بابا چه حرفیه میزنی🙂❤️✨
نیکا:خب چخبرا؟
متین:سلامتییییم😐✨
نیکا:بدبخ خودپرست🙂👍
متین:😂🙂
متین:نیکا
نیکا:جانم
متین:وقتی اینو گف اصن حرفام یادم رف
چیزه ببین میخاستم بگم خیلی چیزه
نیکا:چیزه؟
متین:امم من دو..میخاستم حرفمو بزنم که گوشیم زنگ خورد
الو
محراب:داداش خبری نمیگیری
متین:اووف محراب ولوم کن🤓
محراب:نمیخای بپرسی این وقت شب چرا زنگ زدم؟
متین:اهاا راستی چرا زنگ زدی؟
محراب:فردا همه با رفقا میخایم بریم شمال توام میای؟
متین:اوکیه
محراب:ببین به نیکا میتونی خبر بدی که بیاد؟
متین:اره کنارمه
محراب:وااات؟🤣
تو اتاق خابین حتما ببخشید مزاحم شدم کاش میگفتی وسط کاری
متین:دهنتو ببند تا عابرومو نبردی این چه زریه تو میزنی😐
از خونه ی ارسلان برگشتیم
محراب:ما که خر بودیم این دفه هم شدیم
پس به نیگا بگو دیگه خلاصه
نیکا:بلند داد زدم محراب چق زر میزنی باشه میام
محراب:😂😁
میبینمتون خلاصه فردا ساعت 11 اول جاده باشین باااایی((:✋
متینیکا:خداافظ
متین:هووف رسیدیم بلاخره چق طولانی بود راه خونه
نیکا:اهم اره😹
متین:رفتیم تو اسانسور
درو که بستم رسیدیم طبقه ی 2 یهو
.....
_
حمایت کنین دیگهههه🙂💜💙
قلب قرمز بزارین اگه این پارتو دوس داشتین((:
پارت 14
متین:غذا رو خوردیم تموم که شد..
نیکا:خیلی خوش گذش بریم خونه دیگه دیر شده
متین:اره منم صب باید برم سرکار
دیانا:عهه شغلت چیه؟
متین:یه شرکت دارم🙂
نیکا:عهه؟مال خودته؟
متین:اره چیرا؟🙂
نیکا:چیزه ام منم به کار نیاز دارم 😅
متین:خب بیا ت شرکت من 🙂
نیکا:مطمعنی؟
متین:چرا مطمعن نباشم؟
نیکا:اوکی پس کِی بیاام؟(":
متین:صبح بیا الان داریم میریم خونه ادرسو بهت میگم
نیکا:باشههه مرسی🙂❤️
متین:کاری نکردم خانوم کوچولو امم چیزه ینی نیکا
نیکا:🙂😂
نیکا:ارسلان یه تاکسی برا من میگیری
ارسلان:خیلی دیر وقته ها ساعت 1ونیمه خطرناک نیس؟
متین:من خودم میرسونمت
نیکا:نه امم نه مزاحم نمیشم
متین:مزاحم چی باو خونمون که تویه واحده
اردیا:😳وادااافاک یه جایین؟
متینیکا:نابغه ها اونروز اومدین خونمون گفتیم بهتون که واحد روبه روی همیم
اردیا:اهااااا🤨
متین:از بچه ها خدافظی کردم راه افتادیم سمت خونه باید همین امشب مال خودم بکنمش(منحرفای بدبخ ذهنتونو با اسید بشورین😐قضیه اون نییس...😂🙃)
نیکا:جَو بین منو متین خیلی سنگین بود
گفتم:عمم چیزه ببخشید مزاحم شدم
متین:نه بابا چه حرفیه میزنی🙂❤️✨
نیکا:خب چخبرا؟
متین:سلامتییییم😐✨
نیکا:بدبخ خودپرست🙂👍
متین:😂🙂
متین:نیکا
نیکا:جانم
متین:وقتی اینو گف اصن حرفام یادم رف
چیزه ببین میخاستم بگم خیلی چیزه
نیکا:چیزه؟
متین:امم من دو..میخاستم حرفمو بزنم که گوشیم زنگ خورد
الو
محراب:داداش خبری نمیگیری
متین:اووف محراب ولوم کن🤓
محراب:نمیخای بپرسی این وقت شب چرا زنگ زدم؟
متین:اهاا راستی چرا زنگ زدی؟
محراب:فردا همه با رفقا میخایم بریم شمال توام میای؟
متین:اوکیه
محراب:ببین به نیکا میتونی خبر بدی که بیاد؟
متین:اره کنارمه
محراب:وااات؟🤣
تو اتاق خابین حتما ببخشید مزاحم شدم کاش میگفتی وسط کاری
متین:دهنتو ببند تا عابرومو نبردی این چه زریه تو میزنی😐
از خونه ی ارسلان برگشتیم
محراب:ما که خر بودیم این دفه هم شدیم
پس به نیگا بگو دیگه خلاصه
نیکا:بلند داد زدم محراب چق زر میزنی باشه میام
محراب:😂😁
میبینمتون خلاصه فردا ساعت 11 اول جاده باشین باااایی((:✋
متینیکا:خداافظ
متین:هووف رسیدیم بلاخره چق طولانی بود راه خونه
نیکا:اهم اره😹
متین:رفتیم تو اسانسور
درو که بستم رسیدیم طبقه ی 2 یهو
.....
_
حمایت کنین دیگهههه🙂💜💙
قلب قرمز بزارین اگه این پارتو دوس داشتین((:
۵۹.۶k
۰۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.