آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی‌وفـــــا حالا که من افـــتاده‌ام از پا چــرا

نوشــدارویی و بعد از مرگ سـهراب آمدی
سنگدل، این زودتر می‌خواستی حالا چرا

عـمر ما را مهلت امـروز و فردای تو نیست
من که یک امــــروز مـــهمان توام، فردا چرا

نازنینــــــا ما به ناز تو جــــــــوانی داده‌ایم
وه که با این عـــمرهای کوته بی‌اعــــــتبار
اینهمه غافل‌شدن از چون منی شیدا چرا ...
دیدگاه ها (۱)

همه ما یک نفر را داریم که نداریمش !می‌دانید چه می‌گویم ؟دوست...

ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯿﮑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪﮔﺮﯾﺎﻥ ﻣﮑﻦ ﻗﻠ...

هیچ وقت حسرت زندگی آدمایی رو که از درونشون خبر نداری نخور!!ح...

بهترین انسان ها از عمل شان شناخته میشوندوگرنه سخنان خوب در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط