حریق خزان بود همه برگها آتش سرخ

حریق خزان بود همه برگها آتش سرخ
درختان همه دودپیچان به تاراج باد
من ازجنگل شعله ها میگذشتم
غبارغروب به روی درختان فرومی نشست
وبادغریب عبوس ازبرشاخه ها می گذشت
وسردر پی برگها می گذاشت
فضا راصدای غم آلودبرگی
که فریادمیزد لبریزمیکرد
ودرچشم برگی که خاموش خاموش میسوخت
نگاهی که نفرین به پائیز میکرد
حریق خزان بود حریق خزان بود
شب ازجنگل شعله ها میگذشت
حریق خزان بود حریق خزان بود
من آهسته در دود شب رونهفتم
ودرگوش برگی که خاموش میسوخت گفتم
مسوزاینچنین گرم درخودمسوز
مپیچ اینچنین تلخ درخود مپیچ
که گردست تقدیربیدادکور
تورامیدواندبه دنبال باد
مرا می‌دواند به دنبال هیچ
من ازجنگل شعله ها میگذشتم
همه هستیم جنگلی شعله وربود
من ازجنگل شعله ها میگذشتم
همه هستیم جنگلی شعله وربود
شعر:فريدون مشیری
دیدگاه ها (۰)

اتفاقات قشنگی براتون آرزومیکنم،،،، 🌼

قصه غریبیست قصه قو.... 🌼شعرش حال آدمو دگرگون میکنه... 💚🌹

صلی الله علیک یا عالم آل محمد(ص) 🌼صلی الله علیک یا قائم آل م...

قابل توجه.... 🤔

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط