گفتم مگر به صبر فراموش من شوی

گفتم مگر به صبر فراموش من شوی
کی گفتم آفت خرد و هوش من شوی؟

فریاد را به سینه شکستم که خوش‌ترست
آگه به دردم از لب خاموش من شوی

سوزد تنم در آتش تب، ای خیال او
ترسم بسوزمت چو هم‌اغوش من شوی

بنگر به شمع سوخته از شام تا به صبح
تا باخبر ز حال شب دوش من شوی

ای اشک، نقش عشق وی از جان من بشوی
شاید ز راه لطف خطا پوش من شوی

می‌نوشمت، به عشق قسم، ای شرنگ غم
کز دست او اگر برسی ‌نوش من شوی

گر سر نهد به شانه‌ی من آفتاب من
ای آفتاب،‌ جلوه گر از دوش من شوی

سیمین ز درد کرده فراموش خویش را
اما تو کی شود که فراموش من شوی؟

🍂
دیدگاه ها (۲۰)

« ‏وَكَفى بِاللَّهِ وَكيلًا»- و همین بس که کارتو بخدا سپرده ...

حالِ خوب می خواهی ؟! یاد بگیر رویِ پایِ خودت بایستی ، به خود...

بگین ببینمبا افتخار 💛💛

دلی تنگ حالی تاریک و خیابانی که پایان ندارد!این تمام سهم من ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط