فیک جونگکوک: انتقام عشق
فیکجونگکوک: انتقام عشق
part⁴²
جئون اینقدر هیجانزده بود که میخواست دختر را از خوشحالی بغل کند
ولی الان نمیشد
جئون میخواست دختر را پیش خودش برگرداند
بنابراین نقشهای در سر داشت
تمام مدت به دختر نگاه میکرد
نگاهش را از روی دختر برنداشت
به چهرهای زیباش
لبخند درخشانش
چشمان درشت و زیبایش که در آن غرق میشود
زیبایی های دختر به قدری زیاد بود که جئون مات میماند
دختر و پدرش تمام مدت کنار هم زیر سایهای درخت نشسته بودن و حرف میزدن و میخندیدن
پدر از جئون برای دخترش گفت
گفت که جئون دنبالشه
دختر نمیدانست که جئون عاشقشه وقتی هم که پدرش به اون میگفت جئون عاشقته
دختر باور نمیکرد
باور نمیکرد که جئون عاشقش باشه
توی این مدت دختر آرزو داشت جئون کنار کسی که عاشقشه خوب و سلامت باشه
ولی خبر نداشت که با رفتنش جئون از معشوقاَش جدا شده
دختر فکر میکرد شاید سرنوشتش عاشق شدن فرد اشتباهی باشد
شاید باید تنها زندگی کند و افسوس نداشتن عشقش را بخورد
از خدا پرسیدند، اگه همه چیز از قبل در سرنوشت من نوشته شده، پس چرا باید آرزو کنم؟
خدا لبخندی زد و فرمود: شاید در بعضی از صفحات نوشته باشم "همانطور که تو آرزو داری!"
توی این دوماه دختر خودش را با سرنوشتش یکی کرد
باهاش کنار آمد و با عشق نداشتنش زندگی کرد
همه چیز که عشق نیست
زندگی هم قشنگی های خودش رو داره
فقط در صورتی قشنگ میشه که طرز فکرت رو درست کنی غیر این صورت مثل جملهای ونگوگ
"غم همیشه باقی خواهد ماند"
همه چیز به ذهن تو بستگی داره
بعد از ساعتها کیم بلند شد و از دختر خدافظی گرد و به سمت ماشینش حرکت کرد
اونحا پُر از آدم بود
اگر میخواست به سمت دختر برود حتمی اتفاقی میافتاد
بنابراین پسر با بیصبریش جنگید تا دختر تنها شود و کسی کنارش نباشد
اگه براش نجنگی، ارزوت میشه حسرت
part⁴²
جئون اینقدر هیجانزده بود که میخواست دختر را از خوشحالی بغل کند
ولی الان نمیشد
جئون میخواست دختر را پیش خودش برگرداند
بنابراین نقشهای در سر داشت
تمام مدت به دختر نگاه میکرد
نگاهش را از روی دختر برنداشت
به چهرهای زیباش
لبخند درخشانش
چشمان درشت و زیبایش که در آن غرق میشود
زیبایی های دختر به قدری زیاد بود که جئون مات میماند
دختر و پدرش تمام مدت کنار هم زیر سایهای درخت نشسته بودن و حرف میزدن و میخندیدن
پدر از جئون برای دخترش گفت
گفت که جئون دنبالشه
دختر نمیدانست که جئون عاشقشه وقتی هم که پدرش به اون میگفت جئون عاشقته
دختر باور نمیکرد
باور نمیکرد که جئون عاشقش باشه
توی این مدت دختر آرزو داشت جئون کنار کسی که عاشقشه خوب و سلامت باشه
ولی خبر نداشت که با رفتنش جئون از معشوقاَش جدا شده
دختر فکر میکرد شاید سرنوشتش عاشق شدن فرد اشتباهی باشد
شاید باید تنها زندگی کند و افسوس نداشتن عشقش را بخورد
از خدا پرسیدند، اگه همه چیز از قبل در سرنوشت من نوشته شده، پس چرا باید آرزو کنم؟
خدا لبخندی زد و فرمود: شاید در بعضی از صفحات نوشته باشم "همانطور که تو آرزو داری!"
توی این دوماه دختر خودش را با سرنوشتش یکی کرد
باهاش کنار آمد و با عشق نداشتنش زندگی کرد
همه چیز که عشق نیست
زندگی هم قشنگی های خودش رو داره
فقط در صورتی قشنگ میشه که طرز فکرت رو درست کنی غیر این صورت مثل جملهای ونگوگ
"غم همیشه باقی خواهد ماند"
همه چیز به ذهن تو بستگی داره
بعد از ساعتها کیم بلند شد و از دختر خدافظی گرد و به سمت ماشینش حرکت کرد
اونحا پُر از آدم بود
اگر میخواست به سمت دختر برود حتمی اتفاقی میافتاد
بنابراین پسر با بیصبریش جنگید تا دختر تنها شود و کسی کنارش نباشد
اگه براش نجنگی، ارزوت میشه حسرت
۷.۸k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.