(P1 من عاشقش شدم)
ویو مینجی
از خواب قشنگم بیدار شدم چند دقیقه نشستم تا ویندوزم بالا بیاد که یهو یکی در اتاقم رو باز کرد
یونگی . به به خواهرم قشنگم بالاخره از خواب بیدار شد
مینجی . به به برادر قشنگم برای اولین بار در تاریخ امدی یه نگا به ما بندازی
یونگی . کوک پایینه بپر پایین
مینجی . ای بابااااا خوب بره بش بگه که دوستش دارههههههه
یونگی . خودتون مشکلتون رو حل کنید
مینجی . بههه داش گلمم
کوک . بههه نی نی کوچولو
مینجی. هعییی صبحونه خوری یا نه
کوک . نه نخوردم سریع آماده شو بریم بیرون صبحونه بخوریم
مینجی. باشع
کوک. مینجی میگم امروز یونا رو دنبالمون ببریم
مینجی. من مشکلی ندارم
کوک. خب بهش زنگ بزن
مینجی. اوکی
مینجی. الو یونا خوبی چخبر
یونا . الو سلام ممنون چیزی شده کله صب زنگ زدی(با صدای خواب آلود)
مینجی: هیچی میگم میای بریم بیرون صبحونه بخوریم ؟؟
یونا: با کی
مینجی: منو پسر عمه م کوک
یونا: چرا همش با این کوکه میگردی نکنه عاشق شدی؟😂
مینجی : نخیرمم
یونا : باشه آروم باش
مینجی: حالا میای ؟؟
یونا : آره میامم
مینجی: اوکی آماده شو دارم میامممم
یونا : باشععع
(پایان تماس)
ادامه دارد......
حمایت کنید تا پارت بعد گذاشته بشه
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.