شبها، هرچقدر به درد خواب نمی خورد، در عوض وقت خوبی است بر
شبها، هرچقدر به درد خواب نمیخورد، در عوض وقت خوبی است برای فکر کردن. مثلا فکر کردن به هوای لعنتی اتاقت. که تو را در آغوش دارد ، که تو در آن نفس میکشی. حسادت کردن به آیینه ای که هر روز تو را می بیند ، و شاید اصلا نمی داند خوشبخت ترین آیینه دنیاست. به آفتاب ، آفتاب وقیح که حق دارد تو را ببوسد، من ندارم. شبها وقت خوبی است برای فکر کردن به تو ، و حسادت کردن به تو که الان کنار خودت خوابیده ای و نفسهای عمیق می کشی و عطر تنت را - عطر گندم خام را - حس می کنی و هروقت هم دلت بخواهد می توانی دست بگذاری روی پوست نرم صورتت. با من بگو، آخر تو چطور کنار خودت خوابت می برد؟ من اگر کنار تو باشم، باید تا صبح بیدار بمانم و نگاهت کنم و نفسهایت را بشمرم و برای داشتنت بمیرم. آرزوی محال من، ای خوابی که هرگز ندیده ام، من میمیرم از حسادت هر کسی که حتا خوابت را ببیند. حالا ببین چه میکشم وقتی میدانم شبها به این امید می خوابی که شاید خواب کس دیگری را ببینی ...
۲۷.۴k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.